《رومان دریای آبی 》
《رومان دریای آبی 》
پارت 23
ات : راستش میخواستم یه چیزی بگم
جیمین به سمتش برگشت و گفت
جبمین : چیزی شده
ات : فکر کنم خدمتکار فهمید که ما
جیمین : که ما چی
ات سرش پایین بود و به نگاهش رو به زمین دوخته بود
ات : فکر کنم اون فهمید که ما جدا میخوابیم
اون خدمتکار دست راست مادره هتمن بهش میگه
جیمین نفس عمیقی کشید و گفت
جیمین : تو نگران نباش من با مادرم حرف میزنم
ات : باشه
جیمین بعد از گفتن این حرف به سمت حمام رفت ات از اوتاق بیرون رفت
و به سمت سالون غذا خوری رفت و بعد از گفتن صبح بخیر
روی یکی از سندلی ها نشست و بشغول خوردن صبحانه شد
که جیمین از پله ها پایین اومد و به سمت در خروجی میرفت که مادر صداش کرد
م/جیمین : پسرم کجا میری بیا صبحانه بخور
جیمین : نه مادر دیرم شده باید برم شرکت
مادر جیمین روبه ات کرد و گفت
م/جیمین : دوخترم برو شوهرتو بدرقه کن
ات : چشم مادر
ات از روی میز بلند شد و دنبال جیمین به سمت در خروجی رفت
وقتی از سالون خارج شدن ات کت جیمین رو گرفت به سمتش
جیمین کت رو از دست ات گرفت
جیمین : ممنونم
ات : خواهش میکنم انگار خدمتکار به مادر چیزی نگفته
جیمین که درحال پوشیدن کتش بود گفت
جیمین : گفتم نگران نباش خودم درستش میکنم
ات : باشه
جیمین از خونه خارج شد و سوار شد ات جلوی در بود و به رفتن جیمین
نگاه میکرد
بعد از رفتن جیمین درو بست و به سمت اوتاقش رفت
《عصر همان روز》
ات توی اشپزخونخ درحال درست کردن شام بود که دوباره با غرغر خانم
لی مواجه شد {خانم لی یک زن موسن که توی خونه جیمین کار میکنه}
خانم لی : دوخترم تو که باز داری کار میکنی
ات : خوب چیکار کنم حوصلم سر میره
خانم لی : دوخترم خانم عصبانی میشن شما نباید کار کنید این کار ماست
ات خودشو مظلوم کرد و گفت
ات : لطفا خانم لی
خانم لی : نه نمیشه الانم بیرون خانم کارت داره توی اواقش
ات : باشه ولی نمیدونید چیکارم داره
خانم لی : من اطلاعی ندارم اما انگار عصبانی بودن
ات : باشه
ات از اشپز خونه خارج شد و به سمت اوتاق مادر شوهرش رفت
ترسه بدی داشت اگه مادر شوهرش فهمیده باشه چی
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
پارت 23
ات : راستش میخواستم یه چیزی بگم
جیمین به سمتش برگشت و گفت
جبمین : چیزی شده
ات : فکر کنم خدمتکار فهمید که ما
جیمین : که ما چی
ات سرش پایین بود و به نگاهش رو به زمین دوخته بود
ات : فکر کنم اون فهمید که ما جدا میخوابیم
اون خدمتکار دست راست مادره هتمن بهش میگه
جیمین نفس عمیقی کشید و گفت
جیمین : تو نگران نباش من با مادرم حرف میزنم
ات : باشه
جیمین بعد از گفتن این حرف به سمت حمام رفت ات از اوتاق بیرون رفت
و به سمت سالون غذا خوری رفت و بعد از گفتن صبح بخیر
روی یکی از سندلی ها نشست و بشغول خوردن صبحانه شد
که جیمین از پله ها پایین اومد و به سمت در خروجی میرفت که مادر صداش کرد
م/جیمین : پسرم کجا میری بیا صبحانه بخور
جیمین : نه مادر دیرم شده باید برم شرکت
مادر جیمین روبه ات کرد و گفت
م/جیمین : دوخترم برو شوهرتو بدرقه کن
ات : چشم مادر
ات از روی میز بلند شد و دنبال جیمین به سمت در خروجی رفت
وقتی از سالون خارج شدن ات کت جیمین رو گرفت به سمتش
جیمین کت رو از دست ات گرفت
جیمین : ممنونم
ات : خواهش میکنم انگار خدمتکار به مادر چیزی نگفته
جیمین که درحال پوشیدن کتش بود گفت
جیمین : گفتم نگران نباش خودم درستش میکنم
ات : باشه
جیمین از خونه خارج شد و سوار شد ات جلوی در بود و به رفتن جیمین
نگاه میکرد
بعد از رفتن جیمین درو بست و به سمت اوتاقش رفت
《عصر همان روز》
ات توی اشپزخونخ درحال درست کردن شام بود که دوباره با غرغر خانم
لی مواجه شد {خانم لی یک زن موسن که توی خونه جیمین کار میکنه}
خانم لی : دوخترم تو که باز داری کار میکنی
ات : خوب چیکار کنم حوصلم سر میره
خانم لی : دوخترم خانم عصبانی میشن شما نباید کار کنید این کار ماست
ات خودشو مظلوم کرد و گفت
ات : لطفا خانم لی
خانم لی : نه نمیشه الانم بیرون خانم کارت داره توی اواقش
ات : باشه ولی نمیدونید چیکارم داره
خانم لی : من اطلاعی ندارم اما انگار عصبانی بودن
ات : باشه
ات از اشپز خونه خارج شد و به سمت اوتاق مادر شوهرش رفت
ترسه بدی داشت اگه مادر شوهرش فهمیده باشه چی
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
۵.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.