P¹⁵
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part15
کتاب دست کوک بود
کوک گفت: باشه کتاب رو بهت میدیم اگه تمومش کنی.
همه ی اعضا خشکشون زد!
شوگا: داری چیکار میکنی کوک؟!
کوک: بهم اعتماد کن.
مرد: یعنی انقدر راحتـ؟
کوک: انقدر راحت.
مرد
پرش زمانی به 2ساعت بعد.
اعضا همه رسیده بودن خونه، ولی ات هنوز به هوش نیومده بود.
همه اعضا نگران ات بودن...
شوگا: هی بهتره ببریمش بیمارستانتا الان بهوش نیومده یعنی یک چیزیش هست.
جیمین: منم از اول دارم اینو میگم بهتون پاشین بریم.
(ات رو برن بیمارستان)
یک ساعت گذشته بود، و همچنان خبری نبود.
ساعت 7صبح بود، و انقدر همه خسته بودن خوابشون برده بود...(همه بجز شوگا)
پرستار: ام ببخشید همراه ات... کیه؟
شوگا: من هستم. چی شد به هوش اومد؟
پرستار: متسفانه ات... رفته تو کُما.
شوگا: میتونم ببینمش؟
پرستار: البته.
(شوگا رفت داخل)
ویو شوگا:
حال ات خوب نبود ولی وعضیتش انگار کاملا عادی بود، ولی از درون معلومه حالش خوب نیست اینو حس میکنم...
انگار بهش وصلم و کاملا درکش میکنم.
هی ات تو قوی تر از این حرفایی...
زود تر پاشو...
ویوی ات در خواب:
دارم توی جنگل بزرگی که قبلا هم توش بود میدوم ولی نمیدونم از چی انگار یکی دنبالمه...
(منظورش همون جنگلیه که اون دختر بچه رو دیده بود)
در حین دویدنم دختر بچه رو دیدم که بهم اشاره میکنه برم پشت یک تخته سنگ بزرگ!
رفتم پیشش...
هی دختر کوچولو اسمت چیه؟
دختر بچه: رزالیندا آره اسم من اینه.
ات: تو میدونی کی دنبالمه؟
رزالیندا: اره البته... تو الان تو کمایی چون هنوز بعد از حمله ی الکسی خوب نشدی...
ات: چیییی من الان تو کما هستم؟
و الکسی کیه؟
رزالیندا: همون نشان دار ماه اسمش الکسیه و اره الان تو کمایی...
ات: اعضا خوبن؟
رزالیندا: اره همه خوبن ولی چیزی که کسی نمیدونه اینه، جیمین هم توی کما خفیفه..
واسه همین کسی تا الان نفهمیده.
چون اونم همراه تو بود، وقتی پرت شدین پایین!
حالا بیخیال اینا دنبالم بیا...
هی ات ببین الان از لحاظ سلامتی واقعا در خطری فشار زیادی از حمله الکسی روت بوده و هست.....
این دو پارت رو ازم قبول کنید شاید شب ساعت یک یا دو بقیشو بنویسم فردا بعد مدرسه با دست پر میاممم 🥲💗✨
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part15
کتاب دست کوک بود
کوک گفت: باشه کتاب رو بهت میدیم اگه تمومش کنی.
همه ی اعضا خشکشون زد!
شوگا: داری چیکار میکنی کوک؟!
کوک: بهم اعتماد کن.
مرد: یعنی انقدر راحتـ؟
کوک: انقدر راحت.
مرد
پرش زمانی به 2ساعت بعد.
اعضا همه رسیده بودن خونه، ولی ات هنوز به هوش نیومده بود.
همه اعضا نگران ات بودن...
شوگا: هی بهتره ببریمش بیمارستانتا الان بهوش نیومده یعنی یک چیزیش هست.
جیمین: منم از اول دارم اینو میگم بهتون پاشین بریم.
(ات رو برن بیمارستان)
یک ساعت گذشته بود، و همچنان خبری نبود.
ساعت 7صبح بود، و انقدر همه خسته بودن خوابشون برده بود...(همه بجز شوگا)
پرستار: ام ببخشید همراه ات... کیه؟
شوگا: من هستم. چی شد به هوش اومد؟
پرستار: متسفانه ات... رفته تو کُما.
شوگا: میتونم ببینمش؟
پرستار: البته.
(شوگا رفت داخل)
ویو شوگا:
حال ات خوب نبود ولی وعضیتش انگار کاملا عادی بود، ولی از درون معلومه حالش خوب نیست اینو حس میکنم...
انگار بهش وصلم و کاملا درکش میکنم.
هی ات تو قوی تر از این حرفایی...
زود تر پاشو...
ویوی ات در خواب:
دارم توی جنگل بزرگی که قبلا هم توش بود میدوم ولی نمیدونم از چی انگار یکی دنبالمه...
(منظورش همون جنگلیه که اون دختر بچه رو دیده بود)
در حین دویدنم دختر بچه رو دیدم که بهم اشاره میکنه برم پشت یک تخته سنگ بزرگ!
رفتم پیشش...
هی دختر کوچولو اسمت چیه؟
دختر بچه: رزالیندا آره اسم من اینه.
ات: تو میدونی کی دنبالمه؟
رزالیندا: اره البته... تو الان تو کمایی چون هنوز بعد از حمله ی الکسی خوب نشدی...
ات: چیییی من الان تو کما هستم؟
و الکسی کیه؟
رزالیندا: همون نشان دار ماه اسمش الکسیه و اره الان تو کمایی...
ات: اعضا خوبن؟
رزالیندا: اره همه خوبن ولی چیزی که کسی نمیدونه اینه، جیمین هم توی کما خفیفه..
واسه همین کسی تا الان نفهمیده.
چون اونم همراه تو بود، وقتی پرت شدین پایین!
حالا بیخیال اینا دنبالم بیا...
هی ات ببین الان از لحاظ سلامتی واقعا در خطری فشار زیادی از حمله الکسی روت بوده و هست.....
این دو پارت رو ازم قبول کنید شاید شب ساعت یک یا دو بقیشو بنویسم فردا بعد مدرسه با دست پر میاممم 🥲💗✨
۳.۵k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.