برادر غیرتی من
پارت ۳۸
همه : سلام کوچو..
میسو : سلام صبح بخیر (خواب آلود)
یون : این از من کوچیک تره
هاری : نه این دروغ گفت ۱۷ سالشه
میسو : من نوزده سالمه
همه : کوچولو
یون : باشه من کوچولو عم خوبه
هوجو : هاری و هانول شما از کی بیدارین
هانول : از ساعت ۵
یون : او
داشتم بدون اینکه بقیه بفهمند میرفتم تو اتاقم و خوشبختانه کسی نفهمید سرمو از پنجره بیرون کردم و همه ی چیز های که توی این مدت اینجا گذاشته بودم رو برای چان پرت کردم
یون : ببرشون تو باند
رفت منم سریع یه لباس مشکی پوشیدم و موهامو بستم و یه شلوار لش آبی آسمونی پوشیدم و رفتم بیرون
همه : اوووووووووووووو
یون : هان چیه ؟
هانول : شلوارت آبیه
یون : شلوارای مشکیم پر خونه چطور بپوشم ؟
هوجو : خون ( عصبی )
یون : نه گوه خوردم یوناااااااااااااااااااااااا
یونا : میسپارمش دست خودت
یون : ای پدصگ
یونا : از طرف منم پنج دقیقه بیشترش کن
آیو و لیا و جیمین و سوجون : از طرف ماهم نفری ده دقیقه بیشتر کن
هانول و هاری و میسو : پنج دقیقه بیشتر کن
هوجو : بزار حساب کنم خب میشه یک ساعت
یون : خب شماها بعداً حسابتون دست منه
هوجو اومد بلندم کرد انداختم رو کولش
مطمئن بودم بخاطر اینکه دو هفته بیرون نیومده بودم از اتاقم خیلی عصبانیه
که یهو درو محکم بست
هوجو : خب خب
یون : آ...
هوجو : آجومایی وجود نداره که کمکت کنه
پرتم کرد رو تخت و اومد سمتم و دکمه های لباسمو باز کرد
یون : میخوای چیکار کنی
شروع کرد به گذاشتن مارک های دردناکی روی بدنم
۱ ساعت بعد
یون : آخ ولم کن یک ساعت شد دیگه ( گریه )
هوجو : حالا بلند شو تا تو باشی دیگه از این کارا نکنی
یون : بیشعور ( گریه )
دکمه های لباسمو بستم و نشستم رو تخت و زانوهامو بغل کردم
که یهو همه اومدن تو
میسو : چی شد
هاری : یون خوبی
هانول : این که نکشتت
یونا : اگه حالش بد باشه چی یون داداشی
جیمین : یون
آیو : یون
لیا : هوجو اگه بچم اتفاقی براش افتاده باشه میکشمت
سوجون : چته چی شد
هوجو : مگه میخواستم بکشمش
یون : آره
لیا : بچه ها سه دو یک
هوجو : مگه من چیکارت کردم
یون : گازم گرفتی توله سگ
هوجو : چی توله سگ ؟
هاری : خوبه تموم نشدی
یون : بیرون به بقیه تیکه بنداز خره
از اتاق رفتم بیرون و رفتم تو اتاق خودم و ل
یه هودی آبی آسمونی پوشیدم
یون : ( اخم کیوت )
هوجو : به من چه اینا گفتن
یون : تو که انجام دادی
میسو : خب حالا بریم پایین
هوجو : یون من گشنمه ( نشسته و پای یونو بغل کرده )
یون : به من چه
که یهو دستمو گرفت و انداختم رو پاش و بعد بوسیدم
هوجو : من دیگه هیچی نمیخوام
یون : بی تر ادب
میسو : خب خب هاری بریم دیگه خیلی موندیم
هاری : بای
که یهو مثل یه گله بز رفتن بیرون
هوجو : خب خب جناب لی یون
نمیدونم چرا ولی یهو رفتار هوجو تغییر کرد
یون : چیه ؟
هوجو :......
✨🐾
همه : سلام کوچو..
میسو : سلام صبح بخیر (خواب آلود)
یون : این از من کوچیک تره
هاری : نه این دروغ گفت ۱۷ سالشه
میسو : من نوزده سالمه
همه : کوچولو
یون : باشه من کوچولو عم خوبه
هوجو : هاری و هانول شما از کی بیدارین
هانول : از ساعت ۵
یون : او
داشتم بدون اینکه بقیه بفهمند میرفتم تو اتاقم و خوشبختانه کسی نفهمید سرمو از پنجره بیرون کردم و همه ی چیز های که توی این مدت اینجا گذاشته بودم رو برای چان پرت کردم
یون : ببرشون تو باند
رفت منم سریع یه لباس مشکی پوشیدم و موهامو بستم و یه شلوار لش آبی آسمونی پوشیدم و رفتم بیرون
همه : اوووووووووووووو
یون : هان چیه ؟
هانول : شلوارت آبیه
یون : شلوارای مشکیم پر خونه چطور بپوشم ؟
هوجو : خون ( عصبی )
یون : نه گوه خوردم یوناااااااااااااااااااااااا
یونا : میسپارمش دست خودت
یون : ای پدصگ
یونا : از طرف منم پنج دقیقه بیشترش کن
آیو و لیا و جیمین و سوجون : از طرف ماهم نفری ده دقیقه بیشتر کن
هانول و هاری و میسو : پنج دقیقه بیشتر کن
هوجو : بزار حساب کنم خب میشه یک ساعت
یون : خب شماها بعداً حسابتون دست منه
هوجو اومد بلندم کرد انداختم رو کولش
مطمئن بودم بخاطر اینکه دو هفته بیرون نیومده بودم از اتاقم خیلی عصبانیه
که یهو درو محکم بست
هوجو : خب خب
یون : آ...
هوجو : آجومایی وجود نداره که کمکت کنه
پرتم کرد رو تخت و اومد سمتم و دکمه های لباسمو باز کرد
یون : میخوای چیکار کنی
شروع کرد به گذاشتن مارک های دردناکی روی بدنم
۱ ساعت بعد
یون : آخ ولم کن یک ساعت شد دیگه ( گریه )
هوجو : حالا بلند شو تا تو باشی دیگه از این کارا نکنی
یون : بیشعور ( گریه )
دکمه های لباسمو بستم و نشستم رو تخت و زانوهامو بغل کردم
که یهو همه اومدن تو
میسو : چی شد
هاری : یون خوبی
هانول : این که نکشتت
یونا : اگه حالش بد باشه چی یون داداشی
جیمین : یون
آیو : یون
لیا : هوجو اگه بچم اتفاقی براش افتاده باشه میکشمت
سوجون : چته چی شد
هوجو : مگه میخواستم بکشمش
یون : آره
لیا : بچه ها سه دو یک
هوجو : مگه من چیکارت کردم
یون : گازم گرفتی توله سگ
هوجو : چی توله سگ ؟
هاری : خوبه تموم نشدی
یون : بیرون به بقیه تیکه بنداز خره
از اتاق رفتم بیرون و رفتم تو اتاق خودم و ل
یه هودی آبی آسمونی پوشیدم
یون : ( اخم کیوت )
هوجو : به من چه اینا گفتن
یون : تو که انجام دادی
میسو : خب حالا بریم پایین
هوجو : یون من گشنمه ( نشسته و پای یونو بغل کرده )
یون : به من چه
که یهو دستمو گرفت و انداختم رو پاش و بعد بوسیدم
هوجو : من دیگه هیچی نمیخوام
یون : بی تر ادب
میسو : خب خب هاری بریم دیگه خیلی موندیم
هاری : بای
که یهو مثل یه گله بز رفتن بیرون
هوجو : خب خب جناب لی یون
نمیدونم چرا ولی یهو رفتار هوجو تغییر کرد
یون : چیه ؟
هوجو :......
✨🐾
۵.۰k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.