گس لایتر/ پارت ۳۱۲
دو روز بعد....
وضعیت خانواده ی ایم و جئون بعد از ماهها ناآرومی و جنجال بلاخره توی وضعیت سفید قرار گرفت...
دو روز متوالی رو بدون اینکه اتفاقی بیفته سپری کردن...
لحظاتشونو در خنثی ترین حالت ممکن به سر میبردن...
شاید خبر یه دفعه ای ازدواج یون ها و ایل دونگ میتونست شادی رو بهشون ببخشه...
با ایل دونگ وارد عمارت شدن...
نابی و بایول مشغول بچه ها بودن...
جونگ هون آروم میدوید و نابی مراقبش بود...
سول هم توی آغوش بایول بود...
یون ها با لبخند دندون نمایی سمتشون اومد و دست ایل دونگ رو گرفته بود...
نابی: خوش اومدین
ایل دونگ: ممنونم
یون ها: ما اومدیم یه خبر مهم بدیم
بایول: چی؟
یون ها: من و ایل دونگ قرار ازدواج گذاشتیم....
این خبر خوشحال کننده بود... شبیه یه شروع تازه!
نابی: خوشحالم که بلاخره به هم برگشتین
بایول: بهتون تبریک میگم... واقعا نشاط بخش بود شنیدنش... حالا کی میخواین عروسی کنین؟
ایل دونگ: کمتر از یک ماه دیگه... به محض اینکه آماده بشیم
نابی: من کمک میکنم که زود آماده بشین
یون ها: ممنونم اوما... راستی!... امشب منو ایل دونگ یه جشن کوچولو گرفتیم... میخوایم شما رو دعوت کنیم
بایول: خیلی خوبه... ولی نمیشه بچه ها رو تنها بزارم که!
یون ها: خانوم جی وون هست
بایول: به هر دوتاشون سخته رسیدگی کنه... فقط مواقع اجباری از اون کمک میخوام
نابی: من خونه میمونم و نگهداری میکنم ازشون
یون ها: اوفف... اما دوس دارم شما هم باشین
نابی: اشکالی نداره عزیزم... بچه ها مهمترن
یون ها: باشه... پس بایول میاد
بایول: باشه... اتفاقا دلم یکم خوشگذرونی میخواد...
*********
به اصرار ایل دونگ به کلابی اومده بود که آدرسشو داده بود...
کلاب رزرو شده بود و افرادی که میدید تقریبا براش شناخته شده بودن...
از همون ابتدا به دنبال شخص مورد نظرش بود... استرس داشت که مبادا جیمین رو هم اینجا و نزدیک بایول ببینه...
اما هرچقد به دنبالشون گشت هیچکدومشون رو ندید...
ایل دونگ از دور دیدش و به استقبالش اومد...
-یاااا... جونگکوکا... خوش اومدی
جونگکوک: قربونت
-بیا بریم یه نوشیدنی بخور...
سمت بار رفتن و دوتا نوشیدنی سفارش دادن...
همونجا نشستن و رو به مهمونا مشغول صحبت شدن... جونگکوک همچنان نگاهش به اون آدما بود... هنوز نتونسته بود بایول رو پیدا کنه...
که در کمال ناباوری یکی از دخترایی که نزدیک یون ها بود برگشت و جونگکوک تونست صورتشو ببینه....
بایول بود!
چطور ممکن بود!!!!...
از لحظه ای که وارد کلاب شده بود از پشت سر داشته نگاهش میکرده ولی تشخیص نمیداده که اون بایوله!
نگاهش روی اون متمرکز موند...
رفت و روی یه مبل که دورتر بود تنهایی نشست...
جونگکوک بدون وقفه ماگ نوشیدنیشو روی میز گذاشت و میون حرفای ایل دونگ پرید...
جونگکوک: میرم پیش بایول...
وضعیت خانواده ی ایم و جئون بعد از ماهها ناآرومی و جنجال بلاخره توی وضعیت سفید قرار گرفت...
دو روز متوالی رو بدون اینکه اتفاقی بیفته سپری کردن...
لحظاتشونو در خنثی ترین حالت ممکن به سر میبردن...
شاید خبر یه دفعه ای ازدواج یون ها و ایل دونگ میتونست شادی رو بهشون ببخشه...
با ایل دونگ وارد عمارت شدن...
نابی و بایول مشغول بچه ها بودن...
جونگ هون آروم میدوید و نابی مراقبش بود...
سول هم توی آغوش بایول بود...
یون ها با لبخند دندون نمایی سمتشون اومد و دست ایل دونگ رو گرفته بود...
نابی: خوش اومدین
ایل دونگ: ممنونم
یون ها: ما اومدیم یه خبر مهم بدیم
بایول: چی؟
یون ها: من و ایل دونگ قرار ازدواج گذاشتیم....
این خبر خوشحال کننده بود... شبیه یه شروع تازه!
نابی: خوشحالم که بلاخره به هم برگشتین
بایول: بهتون تبریک میگم... واقعا نشاط بخش بود شنیدنش... حالا کی میخواین عروسی کنین؟
ایل دونگ: کمتر از یک ماه دیگه... به محض اینکه آماده بشیم
نابی: من کمک میکنم که زود آماده بشین
یون ها: ممنونم اوما... راستی!... امشب منو ایل دونگ یه جشن کوچولو گرفتیم... میخوایم شما رو دعوت کنیم
بایول: خیلی خوبه... ولی نمیشه بچه ها رو تنها بزارم که!
یون ها: خانوم جی وون هست
بایول: به هر دوتاشون سخته رسیدگی کنه... فقط مواقع اجباری از اون کمک میخوام
نابی: من خونه میمونم و نگهداری میکنم ازشون
یون ها: اوفف... اما دوس دارم شما هم باشین
نابی: اشکالی نداره عزیزم... بچه ها مهمترن
یون ها: باشه... پس بایول میاد
بایول: باشه... اتفاقا دلم یکم خوشگذرونی میخواد...
*********
به اصرار ایل دونگ به کلابی اومده بود که آدرسشو داده بود...
کلاب رزرو شده بود و افرادی که میدید تقریبا براش شناخته شده بودن...
از همون ابتدا به دنبال شخص مورد نظرش بود... استرس داشت که مبادا جیمین رو هم اینجا و نزدیک بایول ببینه...
اما هرچقد به دنبالشون گشت هیچکدومشون رو ندید...
ایل دونگ از دور دیدش و به استقبالش اومد...
-یاااا... جونگکوکا... خوش اومدی
جونگکوک: قربونت
-بیا بریم یه نوشیدنی بخور...
سمت بار رفتن و دوتا نوشیدنی سفارش دادن...
همونجا نشستن و رو به مهمونا مشغول صحبت شدن... جونگکوک همچنان نگاهش به اون آدما بود... هنوز نتونسته بود بایول رو پیدا کنه...
که در کمال ناباوری یکی از دخترایی که نزدیک یون ها بود برگشت و جونگکوک تونست صورتشو ببینه....
بایول بود!
چطور ممکن بود!!!!...
از لحظه ای که وارد کلاب شده بود از پشت سر داشته نگاهش میکرده ولی تشخیص نمیداده که اون بایوله!
نگاهش روی اون متمرکز موند...
رفت و روی یه مبل که دورتر بود تنهایی نشست...
جونگکوک بدون وقفه ماگ نوشیدنیشو روی میز گذاشت و میون حرفای ایل دونگ پرید...
جونگکوک: میرم پیش بایول...
۲۰.۸k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.