وقتی تهیونگ ...P5
دوستان گرامی اینو خودم ننوشتم (پیج نویسنده :@bts_lovex)
-----------------------------------------------------------------------------------------------
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
--------------------------------------------------------------------------------------
سایونگ:
تواین...چندمدت
دلم...خیلی برای ته تنگ شده
تقریبا الان ۱ماه...میشه
کوک نمیزاره...برم پیشش
و...اصن نمیزاره درموردش...حرف بزنیم
من ته...رو دوس رو
دارم
نمیخام طلاق بگیرم
ولی...کوک راضی نمیشه
میگح...فقد طلاق!
ته بهم زنگ زد
از ناچار جواب...ندادم
ولی خیلیییی دلم براش تنگ شدم
کوک:خب کی طلاق میگیری؟(جدی)
سایونگ:نمیخام...(لرزون)
کوک:مگه دست خدته؟
سایونگ:لطفا..بزارفقد باهاش حرف بزنم(لرزون)
کوک:اومم باشه
با ته قرارگزاشتم توپارک
رفتم...منتظرنشستم همین ک ته اومد
بغلم کرد...دلم براش یه ذره شده بود....
ازچشاش معلوم بود...خیلی گریه کرده
وچشماش قرمز بود...
ته:فدات شم...دلم برات تنگ شده بود...
چ خوبه ک...توحسرت بغل کردنت نموندم(لبخند بی جون)
سایونگ:ته...باخودت چیکارکردی(گریه)
ته:گریه نکن پرنسمم تروخدا برگرد(لبخند بی جون)
سایونگ:بخدا...کوک نمیزاره(گریه)
* * *
ته:یعنی خدت میخای؟(بی جون)
سایونگ:معلومه ک اره!
ته:پس بیافرارکنیم
با شناختی ک ازکوک
دارم...الان باید باشگاه
باشه لطفا برو...وسایلتو
جم کن بریم خونمون
سایونگ:باشه
*رفتیم سمت خونه کوک..
دروباکلید...بازکردم
و وسایلمو جم کردم...
رفتیم خونه...قراره
تا چندروز...پیدامون نشه
و...بعدش میریم سئول
تو فرودگاه بودیم
ک ته دستموگرف
میدونست از پروازمیترسم
ته:نترس پرنسسم من کنارتم(لبخند)
که بلخره رسیدیم..اونجا
زندگی...جدیدی رو شروع کردیم
و...قول دادیم...دیگه ب هم شک
نکنیم...از اون روزهم
از...کوک خبری نشد
انگاری...که دیگه
دوتامونو...اززندگیش پاک کرد...ولی
منو ته الان بهترین زندگی
رو داریم و راضی هستیم...
فلش بک ب ۲سال بعد:
منو ته الان یه دخترکوچولوداریم
وته...عاشقشه
(پایان)
-----------------------------------------------------------------------------------------------
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
--------------------------------------------------------------------------------------
سایونگ:
تواین...چندمدت
دلم...خیلی برای ته تنگ شده
تقریبا الان ۱ماه...میشه
کوک نمیزاره...برم پیشش
و...اصن نمیزاره درموردش...حرف بزنیم
من ته...رو دوس رو
دارم
نمیخام طلاق بگیرم
ولی...کوک راضی نمیشه
میگح...فقد طلاق!
ته بهم زنگ زد
از ناچار جواب...ندادم
ولی خیلیییی دلم براش تنگ شدم
کوک:خب کی طلاق میگیری؟(جدی)
سایونگ:نمیخام...(لرزون)
کوک:مگه دست خدته؟
سایونگ:لطفا..بزارفقد باهاش حرف بزنم(لرزون)
کوک:اومم باشه
با ته قرارگزاشتم توپارک
رفتم...منتظرنشستم همین ک ته اومد
بغلم کرد...دلم براش یه ذره شده بود....
ازچشاش معلوم بود...خیلی گریه کرده
وچشماش قرمز بود...
ته:فدات شم...دلم برات تنگ شده بود...
چ خوبه ک...توحسرت بغل کردنت نموندم(لبخند بی جون)
سایونگ:ته...باخودت چیکارکردی(گریه)
ته:گریه نکن پرنسمم تروخدا برگرد(لبخند بی جون)
سایونگ:بخدا...کوک نمیزاره(گریه)
* * *
ته:یعنی خدت میخای؟(بی جون)
سایونگ:معلومه ک اره!
ته:پس بیافرارکنیم
با شناختی ک ازکوک
دارم...الان باید باشگاه
باشه لطفا برو...وسایلتو
جم کن بریم خونمون
سایونگ:باشه
*رفتیم سمت خونه کوک..
دروباکلید...بازکردم
و وسایلمو جم کردم...
رفتیم خونه...قراره
تا چندروز...پیدامون نشه
و...بعدش میریم سئول
تو فرودگاه بودیم
ک ته دستموگرف
میدونست از پروازمیترسم
ته:نترس پرنسسم من کنارتم(لبخند)
که بلخره رسیدیم..اونجا
زندگی...جدیدی رو شروع کردیم
و...قول دادیم...دیگه ب هم شک
نکنیم...از اون روزهم
از...کوک خبری نشد
انگاری...که دیگه
دوتامونو...اززندگیش پاک کرد...ولی
منو ته الان بهترین زندگی
رو داریم و راضی هستیم...
فلش بک ب ۲سال بعد:
منو ته الان یه دخترکوچولوداریم
وته...عاشقشه
(پایان)
۵.۰k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.