رمان: کوچولو
رمان:#کوچولو
#پارت_اول
#پارت_۱
نگاهی به گوشیم کردم ساعت دوازده شده بود پاهام مرتب روی زمین ضربه میزد.
دوباره به در خونه نگاه کردم دلمو به دریا زدم و سمت ایفون رفتم با لرزش دستم زنگو زدم به ثانیه نکشید در باز شد اب دهانمو قورت دادم داخل رفتمو درو بستم روسریمو جلو کشیدم حیاط کوچیکمونو پشت سر گذاشتم به در خونه که رسیدم انگار به ته دنیا رسیده بودم، ترس مثل خوره افتاده بود به جونمدرو باز کردم وقتی دیم تو پذیرایی نیست امدم سریع برم تو اتاق که شیع محکمی به سرم برخورد کرد.
#پارت_اول
#پارت_۱
نگاهی به گوشیم کردم ساعت دوازده شده بود پاهام مرتب روی زمین ضربه میزد.
دوباره به در خونه نگاه کردم دلمو به دریا زدم و سمت ایفون رفتم با لرزش دستم زنگو زدم به ثانیه نکشید در باز شد اب دهانمو قورت دادم داخل رفتمو درو بستم روسریمو جلو کشیدم حیاط کوچیکمونو پشت سر گذاشتم به در خونه که رسیدم انگار به ته دنیا رسیده بودم، ترس مثل خوره افتاده بود به جونمدرو باز کردم وقتی دیم تو پذیرایی نیست امدم سریع برم تو اتاق که شیع محکمی به سرم برخورد کرد.
۳۷۰
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.