❀فیک تهیونگ پارت 5❀
از ترس لبتاپ بستم بلند شدم رفتم ت اتاق تهیونگ و خودم رو تخت دراز کشیدم
.
ساعت 5 صبح بود و من هنوز نخوابیدم افکارم سرگردومم کرده نگاهی به تهیونگ میکنم ت خواب مثل بچه ها شده خیلی اروم بامزه صورت بی نقصش دل همه میبره خاستم دستمو رو صورتش بکشم ک لا پلکاشو باز کرد
تهیونگ_بیدار شدی؟!
_زیاد نخوابیدم
مینی در اتاق باز میکنه
مینی_بیاین صبح
انقدر گشنم بود سریع بلند شدم ی شلوار ت کمد بود گرفتم پوشیدم
تهیونگ_هیین
_بله
تهیونگ_دکمه پیرهنتو ببند
_عاعاااا باشه باشه
دکمه بستم رفتم سر میز.... یا خدا اینا چرا ... مینی رو پا جونگ کوک نشسته بود و جونگ کوک هی دستشو میزد ب پهلوش سینه هاش باسنش و.... اونش..... با هم در گوشی حرف میزدن میخندیدن مینی با نیم تنه شلوارک ت عمارت من باید شلوار و پیراهن بپوشم؟!؟
تهیونگ امد سر میز شروع ب خوردن کردیم اصلا نگاهی ب مینی جونگ کوک نمیکرد اما من چشمام در امده بود
جونگ کوک_کص خشکله من کیه
مینی_من!!!
یا حضرت پشم حالم بهم خورد ن به نداشتن س❁سشون اینطوین اگه داشتن ک عمارت رو هوا بود
تهیونگ_جونگ کوک
جونگ کوک_بله
تهیونگ_کارا چطور پیش میره؟!
جونگ کوک_خوبه ولی خب مرزا بستن
تهیونگ_امار؟!
جونگ کوک_حدود 70 زن.......83دختر .....126
تهیونگ_ مواد چی؟!
جونگ کوک_هروئین 130 باکس یعنی فکر کنم ت هر باکس 50 تا باشه تریاک بالا 100 باکس مواد تزریقی هم ک باید با هواپیما ماه بعد بفرستیم
تهیونگ_شیشه چی؟!
جونگ کوک_نمیشه ت دما هوا پودر توش اب میشه
تهیونگ_پروازم امادست دیگه
جونگ کوک _اره
از سر میز بلند شد چیز زیادی نخورده بود
تهیونگ_هیین اماده شو بریم
_باشه
اینا چی میگفتم مواد و دختر بچه چی بود ولش....
مینی_داداش دارو من یادت نره
اینا داداش خواهرن؟! اه بگو چقدر شبیهن!
تهیونگ _باشه
.
.
ت هواپیما ی جوری بودم قلبم درد میکرد مریضیم داشت پیشرفت میکرد؟! یهو قلبم تیر کشید دست تهیونگ فشار دادن
_ایییییی
تهیونگ_هیین خوبی؟!
_قلبم قلبم باز تیر کشید
بهم اب دادن ک متوجه نبود تهیونگ شدم یهو صدا یی امد هوا پیما شخصی بود یعنی فقط من و تهیونگ توش بودیم پس این صدا.... صدا تفنگ بلند شدم استرس داشتم رفتم پرده هواپیما زدم کنار تهیونگ اسلحه ت دستش بود و چند مرد با بدن خونی رو زمین بودن با شوک نگاهمو ب مرد مقابل تهیونگ دادم
مرد _ترسا!!!!!
با شک بهم خیره شد ک ...
صدا اسلحه
اه و ناله
تهیونگ با دست خونی
با دیدن صحنه چشمام سیاهی رفت
part:5
نویسنده : سیده اسرا حسینیان
**✿❀اصکی:خودتون میدونین❀✿**
.
ساعت 5 صبح بود و من هنوز نخوابیدم افکارم سرگردومم کرده نگاهی به تهیونگ میکنم ت خواب مثل بچه ها شده خیلی اروم بامزه صورت بی نقصش دل همه میبره خاستم دستمو رو صورتش بکشم ک لا پلکاشو باز کرد
تهیونگ_بیدار شدی؟!
_زیاد نخوابیدم
مینی در اتاق باز میکنه
مینی_بیاین صبح
انقدر گشنم بود سریع بلند شدم ی شلوار ت کمد بود گرفتم پوشیدم
تهیونگ_هیین
_بله
تهیونگ_دکمه پیرهنتو ببند
_عاعاااا باشه باشه
دکمه بستم رفتم سر میز.... یا خدا اینا چرا ... مینی رو پا جونگ کوک نشسته بود و جونگ کوک هی دستشو میزد ب پهلوش سینه هاش باسنش و.... اونش..... با هم در گوشی حرف میزدن میخندیدن مینی با نیم تنه شلوارک ت عمارت من باید شلوار و پیراهن بپوشم؟!؟
تهیونگ امد سر میز شروع ب خوردن کردیم اصلا نگاهی ب مینی جونگ کوک نمیکرد اما من چشمام در امده بود
جونگ کوک_کص خشکله من کیه
مینی_من!!!
یا حضرت پشم حالم بهم خورد ن به نداشتن س❁سشون اینطوین اگه داشتن ک عمارت رو هوا بود
تهیونگ_جونگ کوک
جونگ کوک_بله
تهیونگ_کارا چطور پیش میره؟!
جونگ کوک_خوبه ولی خب مرزا بستن
تهیونگ_امار؟!
جونگ کوک_حدود 70 زن.......83دختر .....126
تهیونگ_ مواد چی؟!
جونگ کوک_هروئین 130 باکس یعنی فکر کنم ت هر باکس 50 تا باشه تریاک بالا 100 باکس مواد تزریقی هم ک باید با هواپیما ماه بعد بفرستیم
تهیونگ_شیشه چی؟!
جونگ کوک_نمیشه ت دما هوا پودر توش اب میشه
تهیونگ_پروازم امادست دیگه
جونگ کوک _اره
از سر میز بلند شد چیز زیادی نخورده بود
تهیونگ_هیین اماده شو بریم
_باشه
اینا چی میگفتم مواد و دختر بچه چی بود ولش....
مینی_داداش دارو من یادت نره
اینا داداش خواهرن؟! اه بگو چقدر شبیهن!
تهیونگ _باشه
.
.
ت هواپیما ی جوری بودم قلبم درد میکرد مریضیم داشت پیشرفت میکرد؟! یهو قلبم تیر کشید دست تهیونگ فشار دادن
_ایییییی
تهیونگ_هیین خوبی؟!
_قلبم قلبم باز تیر کشید
بهم اب دادن ک متوجه نبود تهیونگ شدم یهو صدا یی امد هوا پیما شخصی بود یعنی فقط من و تهیونگ توش بودیم پس این صدا.... صدا تفنگ بلند شدم استرس داشتم رفتم پرده هواپیما زدم کنار تهیونگ اسلحه ت دستش بود و چند مرد با بدن خونی رو زمین بودن با شوک نگاهمو ب مرد مقابل تهیونگ دادم
مرد _ترسا!!!!!
با شک بهم خیره شد ک ...
صدا اسلحه
اه و ناله
تهیونگ با دست خونی
با دیدن صحنه چشمام سیاهی رفت
part:5
نویسنده : سیده اسرا حسینیان
**✿❀اصکی:خودتون میدونین❀✿**
۵۵.۶k
۲۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.