کسی نمی دانست
کسی نمی دانست
کدام گوشه از
غروب های جمعه را دوست داشتم
وقتی به ملاقات ابر و باد می رفتم
تا مهمان باران شوم
وقتی نمی دانستم
گریه چقدر طول می کشد
حالا می دانم
همه ی دلتنگی ها را
با به یاد آوردن خاطره ها
می توان پوشاند
من قلبم را
در گلهای شمعدانی
به امانت گذاشته ام
تا روزی که تو را ببینم
شاید باور نکنی , تا آن روز
من دنیا را
به نیمه خواهم رساند
نیمه ای پر از خالیِ تو...
کدام گوشه از
غروب های جمعه را دوست داشتم
وقتی به ملاقات ابر و باد می رفتم
تا مهمان باران شوم
وقتی نمی دانستم
گریه چقدر طول می کشد
حالا می دانم
همه ی دلتنگی ها را
با به یاد آوردن خاطره ها
می توان پوشاند
من قلبم را
در گلهای شمعدانی
به امانت گذاشته ام
تا روزی که تو را ببینم
شاید باور نکنی , تا آن روز
من دنیا را
به نیمه خواهم رساند
نیمه ای پر از خالیِ تو...
۱.۹k
۰۶ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.