مارتا:آاا کوک ناراحت نشو دیگه*لبخند*
مارتا:آاا کوک ناراحت نشو دیگه*لبخند*
-اخه نگاه کن این کارارو باید با بچه خودش بکنه*اخم*
بابا:خب چرا شروع نمیکنین؟ *لبخند*
پدر:پسر یه نوه ی دختر میخواما*لبخند*
مامان. مادر:وایی اره*ذوق*
-اهای اهای یه ذره اروم برین منم برسم. اول یونا باید تایید کنه
$خب چرا بهش نمیگی؟
-فکر نکنم بچه بخواد
جین:یه امتحان بکن
-حالا. باشه
یونا و تهجین
+دالی*لبخند*
تهجین:*قهقه*
+*خنده*
تهجین:دوباله*خنده*
+اییی دلم درد گرفت پسر*خنده*
تهجین:دوبالهههه*خنده*
+رفتم زیر میز. سرمو بردم بالا
+دالی*خنده*
تهجین:*خیلی قهقه*
+*خنده*
پذیرایی
-ولی.. خوشحالنا*لبخند*
ماریا:اینجور که تهجین میخنده. فکر کنم امروز بهترین روز زندگیشه*لبخند*
بابا:خوبیش اینه بچه دار بشین یونا با بچتون خوب بازی میکنه*لبخند*
$خب اگه یه روز خواستیم بریم مسافرت. من مسئول خرید کوک مسئول خرجی جین مسئول اشپزخونه یونا هم بچه ها*لبخند*
-اره اینو خوب گفتی*لبخند*
جین:اونوقت چرا من مسئول اشپرخونه؟
$چون تو خوب بلدی اشپزی کنی*لبخند*
جین:پس زن گرفتم برا چی؟
مارتا:زن گرفتی کلفت که نگرفتی*ابرو بالا*
$راست میگه خواهرمو کلفت فرض کردی؟ *ابرو بالا*
جین:نه نه منظورم این نبود منظورم... چیزه... ولش کن بابا😐
-من میرم ببینم چیکار میکنن
$منم میام
-بیا بریم
رفتیم از پشت در یواشکی داشتیم نگاهشون میکردیم. فکر نکنم یونا تا حالا انقدر خندیده باشه
$یادم نمیاد تهجین انقدر خندیده باشه*لبخند*
-یونا هم همینطور*لبخند*
یونا و تهجین
+خب حالا یه بازی دیگه کنیم*لبخند*
تهجین:بُتُشَمِت( بکشمت )
+چی؟ *لبخند*
تهجین:بمیل( بمیر )
+اها منو بکشی؟
تهجین:اله
+باشه
تهجین انگشتاشو سمتم گرفت
تهجین:دوف
+اخ قلبم*تظاهر میکنه مرده*
تهجین:*قهقه.دست میزنه*
2 ساعت بعد
-یونا و تهجین خوابشون برده بود. یونا تو اتاق و تهجین تو اتاق ته و ماریا. تو پذیرایی بودم
$معلوم بود خسته شدن*لبخند*
-اونجوری که اونا خندیدن*لبخند*
$خنده چیه؟ تهجین قهقه میزد*لبخند*
-زنم به دل میشینه*لبخند مغرور*
$زنت به دل میشینه تو چرا قیافه میگیری؟ *ابرو بالا*
-وِوِوِ*مسخره*
$*اداشو درمیاره*
بابا:پسرا*ابرو بالا و اخم*
1 ساعت بعد
-صدای گریه تهجین از اتاق ته اومد. ولی هنوز این دختر بیدار نشده. خوابالو.... ماریا رفت و تهجین رو اورد. دقیقا مثل خودم شده بود ویندوزش هنوز نیومده بود بالا
$نگاش کنا شبیه عموش شده*لبخند*
جین:ویندوزش هنوز نیومده بالا*لبخند*
تهجین:آله( خاله )*داره چشماشو میماله*
-یااا بزار بیدارشی بعد خاله خاله کن*ابرو بالا و لبخند*
جین:عاشق شده*لبخند*
-هه هه*مسخره*
تهجین:آااالهههه*صداش میزنه*
-$جین:*خنده*
ماریا:آییی پسرم خاله خوابیده*لبخند*
تهجین:نه نه
-نه چی؟ *لبخند*
تهجین:بِدالت( بیدارش )تُن
-اخه نگاه کن این کارارو باید با بچه خودش بکنه*اخم*
بابا:خب چرا شروع نمیکنین؟ *لبخند*
پدر:پسر یه نوه ی دختر میخواما*لبخند*
مامان. مادر:وایی اره*ذوق*
-اهای اهای یه ذره اروم برین منم برسم. اول یونا باید تایید کنه
$خب چرا بهش نمیگی؟
-فکر نکنم بچه بخواد
جین:یه امتحان بکن
-حالا. باشه
یونا و تهجین
+دالی*لبخند*
تهجین:*قهقه*
+*خنده*
تهجین:دوباله*خنده*
+اییی دلم درد گرفت پسر*خنده*
تهجین:دوبالهههه*خنده*
+رفتم زیر میز. سرمو بردم بالا
+دالی*خنده*
تهجین:*خیلی قهقه*
+*خنده*
پذیرایی
-ولی.. خوشحالنا*لبخند*
ماریا:اینجور که تهجین میخنده. فکر کنم امروز بهترین روز زندگیشه*لبخند*
بابا:خوبیش اینه بچه دار بشین یونا با بچتون خوب بازی میکنه*لبخند*
$خب اگه یه روز خواستیم بریم مسافرت. من مسئول خرید کوک مسئول خرجی جین مسئول اشپزخونه یونا هم بچه ها*لبخند*
-اره اینو خوب گفتی*لبخند*
جین:اونوقت چرا من مسئول اشپرخونه؟
$چون تو خوب بلدی اشپزی کنی*لبخند*
جین:پس زن گرفتم برا چی؟
مارتا:زن گرفتی کلفت که نگرفتی*ابرو بالا*
$راست میگه خواهرمو کلفت فرض کردی؟ *ابرو بالا*
جین:نه نه منظورم این نبود منظورم... چیزه... ولش کن بابا😐
-من میرم ببینم چیکار میکنن
$منم میام
-بیا بریم
رفتیم از پشت در یواشکی داشتیم نگاهشون میکردیم. فکر نکنم یونا تا حالا انقدر خندیده باشه
$یادم نمیاد تهجین انقدر خندیده باشه*لبخند*
-یونا هم همینطور*لبخند*
یونا و تهجین
+خب حالا یه بازی دیگه کنیم*لبخند*
تهجین:بُتُشَمِت( بکشمت )
+چی؟ *لبخند*
تهجین:بمیل( بمیر )
+اها منو بکشی؟
تهجین:اله
+باشه
تهجین انگشتاشو سمتم گرفت
تهجین:دوف
+اخ قلبم*تظاهر میکنه مرده*
تهجین:*قهقه.دست میزنه*
2 ساعت بعد
-یونا و تهجین خوابشون برده بود. یونا تو اتاق و تهجین تو اتاق ته و ماریا. تو پذیرایی بودم
$معلوم بود خسته شدن*لبخند*
-اونجوری که اونا خندیدن*لبخند*
$خنده چیه؟ تهجین قهقه میزد*لبخند*
-زنم به دل میشینه*لبخند مغرور*
$زنت به دل میشینه تو چرا قیافه میگیری؟ *ابرو بالا*
-وِوِوِ*مسخره*
$*اداشو درمیاره*
بابا:پسرا*ابرو بالا و اخم*
1 ساعت بعد
-صدای گریه تهجین از اتاق ته اومد. ولی هنوز این دختر بیدار نشده. خوابالو.... ماریا رفت و تهجین رو اورد. دقیقا مثل خودم شده بود ویندوزش هنوز نیومده بود بالا
$نگاش کنا شبیه عموش شده*لبخند*
جین:ویندوزش هنوز نیومده بالا*لبخند*
تهجین:آله( خاله )*داره چشماشو میماله*
-یااا بزار بیدارشی بعد خاله خاله کن*ابرو بالا و لبخند*
جین:عاشق شده*لبخند*
-هه هه*مسخره*
تهجین:آااالهههه*صداش میزنه*
-$جین:*خنده*
ماریا:آییی پسرم خاله خوابیده*لبخند*
تهجین:نه نه
-نه چی؟ *لبخند*
تهجین:بِدالت( بیدارش )تُن
۳.۸k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.