طلبکارp23
از زبان سوجونگ:
(فردا شب)
تو اتاقم بودم رو تختم تکیه داده بودم و داشتم با گربم میا بازی میکردم که دیدم گوشیم زنگ خورد آچا بود جواب دادم
سوجونگ:سلام
آچا:خسته نشدی تو اون چهار دیواری؟پاشو بیا میخوایم با بچه ها بریم کافه
سوجونگ:ام..خب باید ببینم بابام اجازه..
اینجا فکرشو کردم که نیازی نیست از اون اجازه بگیرم
سوجونگ:هیچی هیچی میام همون کافه
آچا:اوکی پس منتظرتم،بای
قطع کرد منم بلند شدم و لباس پوشیدم(اسلاید بعد)موهامم لخت کردم و باز گذاشتم گوشیمم گرفتم دستم رفتم پایین.
از زبان ا.ت:
داشتم با کوک صحبت میکردم که دیدم سوجونگ از پله ها میاد پایین خیلی هم خوب لباس پوشیده بود انگار میخواست بره بیرون.
ا.ت:عزیزم،ساعت9نیمه کجا میری؟
کوک با حرف من برگشت و سوجونگو دید.
کوک:این وقت شب کجا خانم جئون؟
سوجونگ:بیرون..
کوک بلند شد رفت طرف سوجونگ
کوک:کجای بیرون؟
سوجونگ:میخوام برم کافه
میخواست بره که کوک دستگیره درو گرفت و جدی نگاش کرد
سوجونگ:شوخی گرفته
کوک:من که جدیم..این تویی که داری شوخی میکنی تو این ی هفته وقت داشتم رو ادبش خیلی خوب کار کنم ولی شد شیش روز با فردا میشه پنج روز نیم ساعت دیگه وقت خوابته خانم..
سوجونگ:برو اونور!
کوک:اصن با اجازه کی داری میری؟
سوجونگ:خودم!
ا.ت:سوجونگ بسته این موقعه شب نمیزارم جایی بری خطرناکه
سوجونگ:مگه براتون مهمه؟
کوک:سوجونگ دهنتو ببند
ا.ت:معلومه که مهمه تو هرچی باشی دخترمی!
سوجونگ:کاشکی هرچی بودم بچه خوانواده ای مثل شما نبودم
کوک:کاشکی
ا.ت:کوک!
کوک:چیه مگه ا.ت،چی براش کم گذاشتیم؟گوشی میخواست گفتم چشم بچه بود گفتم براش گربه بخرم تا دیگه موقعه کار های تو رو اعصابت نباشه!الانم که بهترین لباسارو داره و تنشم هست ولی تنها چیزی که نداره عقلو شعوره!
سوجونگ:که اونم شما ندارید.
کوک ی دونه سیلی محکم به سوجونگ زد!
ا.ت:بسته!داری چیکار میکنی!
کوک گوشیه سوجونگ رو گرفت و هولش داد اونور ولی نیوفتاد.
کوک:گمشو برو بیرون یا اینکه کلا از اتاقت نیا بیرون!(با عصبانیت)
سوجونگ:میرم!میرم فکر کردی پیش تو میتونم بمونم،گوشیمو بده!
کوک:توهم همچین فکری کردی که گوشیتو تا ابد بهت میدم؟
سوجونگ:از همتون بدم میاد!حتا تو مامان!کاری کردی که ازت بدم بیاد!
سریع رفت بالا کوک هم رفت بیرون منم دنبالش رفتم نشست تو ماشین منم نشستم.
ا.ت:ببینم تو فکر کردی که سوجونگ اینجوری میتونه بهتر بشه؟این دختر نیاز به استراحت داره!
کوک چشماشو بسته بود یهو از عصبانیت کوبید رو فرمون سرشو گذاشت رو فرمون دستی به موهاش کشیدم.
ا.ت:یکم درکش کن،همین
کوک:درکش میکنم وای همه چی انگار بدتر پیش میره
ا.ت:میگم ی مدت بهش سخت نگیریم بزاریم چیزی که خودش میخواد باشه
کوک:ا.ت..میترسم،که سوجونگ شبیه جینا بشه
ا.ت:نترس اون باید تا این شیش روز رو استراحت کنه این بهترین چیزیه که میتونه بهش کمک کنه..
کوک:باشه
(فردا شب)
تو اتاقم بودم رو تختم تکیه داده بودم و داشتم با گربم میا بازی میکردم که دیدم گوشیم زنگ خورد آچا بود جواب دادم
سوجونگ:سلام
آچا:خسته نشدی تو اون چهار دیواری؟پاشو بیا میخوایم با بچه ها بریم کافه
سوجونگ:ام..خب باید ببینم بابام اجازه..
اینجا فکرشو کردم که نیازی نیست از اون اجازه بگیرم
سوجونگ:هیچی هیچی میام همون کافه
آچا:اوکی پس منتظرتم،بای
قطع کرد منم بلند شدم و لباس پوشیدم(اسلاید بعد)موهامم لخت کردم و باز گذاشتم گوشیمم گرفتم دستم رفتم پایین.
از زبان ا.ت:
داشتم با کوک صحبت میکردم که دیدم سوجونگ از پله ها میاد پایین خیلی هم خوب لباس پوشیده بود انگار میخواست بره بیرون.
ا.ت:عزیزم،ساعت9نیمه کجا میری؟
کوک با حرف من برگشت و سوجونگو دید.
کوک:این وقت شب کجا خانم جئون؟
سوجونگ:بیرون..
کوک بلند شد رفت طرف سوجونگ
کوک:کجای بیرون؟
سوجونگ:میخوام برم کافه
میخواست بره که کوک دستگیره درو گرفت و جدی نگاش کرد
سوجونگ:شوخی گرفته
کوک:من که جدیم..این تویی که داری شوخی میکنی تو این ی هفته وقت داشتم رو ادبش خیلی خوب کار کنم ولی شد شیش روز با فردا میشه پنج روز نیم ساعت دیگه وقت خوابته خانم..
سوجونگ:برو اونور!
کوک:اصن با اجازه کی داری میری؟
سوجونگ:خودم!
ا.ت:سوجونگ بسته این موقعه شب نمیزارم جایی بری خطرناکه
سوجونگ:مگه براتون مهمه؟
کوک:سوجونگ دهنتو ببند
ا.ت:معلومه که مهمه تو هرچی باشی دخترمی!
سوجونگ:کاشکی هرچی بودم بچه خوانواده ای مثل شما نبودم
کوک:کاشکی
ا.ت:کوک!
کوک:چیه مگه ا.ت،چی براش کم گذاشتیم؟گوشی میخواست گفتم چشم بچه بود گفتم براش گربه بخرم تا دیگه موقعه کار های تو رو اعصابت نباشه!الانم که بهترین لباسارو داره و تنشم هست ولی تنها چیزی که نداره عقلو شعوره!
سوجونگ:که اونم شما ندارید.
کوک ی دونه سیلی محکم به سوجونگ زد!
ا.ت:بسته!داری چیکار میکنی!
کوک گوشیه سوجونگ رو گرفت و هولش داد اونور ولی نیوفتاد.
کوک:گمشو برو بیرون یا اینکه کلا از اتاقت نیا بیرون!(با عصبانیت)
سوجونگ:میرم!میرم فکر کردی پیش تو میتونم بمونم،گوشیمو بده!
کوک:توهم همچین فکری کردی که گوشیتو تا ابد بهت میدم؟
سوجونگ:از همتون بدم میاد!حتا تو مامان!کاری کردی که ازت بدم بیاد!
سریع رفت بالا کوک هم رفت بیرون منم دنبالش رفتم نشست تو ماشین منم نشستم.
ا.ت:ببینم تو فکر کردی که سوجونگ اینجوری میتونه بهتر بشه؟این دختر نیاز به استراحت داره!
کوک چشماشو بسته بود یهو از عصبانیت کوبید رو فرمون سرشو گذاشت رو فرمون دستی به موهاش کشیدم.
ا.ت:یکم درکش کن،همین
کوک:درکش میکنم وای همه چی انگار بدتر پیش میره
ا.ت:میگم ی مدت بهش سخت نگیریم بزاریم چیزی که خودش میخواد باشه
کوک:ا.ت..میترسم،که سوجونگ شبیه جینا بشه
ا.ت:نترس اون باید تا این شیش روز رو استراحت کنه این بهترین چیزیه که میتونه بهش کمک کنه..
کوک:باشه
۴.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.