فیک ران پارت 22
کوکو: سانزووووووووووو
سانزو: یا خداااا چتتههههه تمههه
کوکو: تمه عمتههههه ا/ت فرار کردههههههههههههههههههههه
سانزو: یاخداااااااااااا مایکی هممونو میکشههه هممنو
کوکو: یا خدااااا چ کنیم بهش نگیم میکشتمون...بگیم هم همین وضعهههه
سانزو: باید بهش بگیریم میکشتمونننن خوووب تازه نیرو کم داریمممممم....تنهایی از دست اون بچه بر میایم اخههه؟؟؟؟!!!
کوکو: وای شتتتتت..
*دوویدن...
کوکو/سانزو:مایکیییییییییییییییییییییییییییییییی
مایکی:چتونهههه سر بحث مهمی اممممممم...
سانزو: ا/ت فرار کردههههههههه
مایکی: یا همین الان نیرو هارو جمع میکنید پیداش میکنید یا همتونو ب خاک سیاه میشونم..
سانزو: باشه...تین رانه گور به گوری کو؟
ریندو: من دیدم از اون ور راهرو داشت میوفتاد دنبال ا/ت..!
سانزو: ینی مرد شور برادرتو و اون ریختشو ببرن..
ریندو: هوووو بهت رو میدم رومون سوار نشو هااااا
اما: ساکت شیددد الان ا/ت تنها اون بیرونه؟ اینحا ناکجا آباده...از ترس تو خودش نترسیده؟
مایکی: سانزو گمشو برو دیگههههههه
ویو کاکوچو:
ایزانا...ینی باهام قهره؟
ایزانا: اههه ببند دیگه اون دهنتو کاچو... چند بار میپرسی؟!
به من چ اصن از خودش بپرس..
کاکوچو: اونشب ک ولش کردم از عذاب وجدان نمیدونستم چه غلطی بکنم...ینی اصلن از نقشه ی تو سر در نمیاوردم... ولی تنها قسمتش که به همون اندازه که خوب بود برام..بد هم بود همون قسمت فرار بود... آخه من بلخره از شر اون مرتیکه و کلیشه هاش راحت میشدم.. ولی ..ا/ت چی؟ معلوم نیست که چه بلایی سر خاهر قشنگم آورده... اون برای کثافت کاری هاش همه چیزو فدا میکنه....و من بابت این کارم خودمو ..نمی بخشم
ایزانا: آها و تو ک یه وقت فک نمی کنی تقصیر منه؟ تو اصن حق این ادعا رو نداری..
کاکوو: چی میگی...منو باش با کی دارم مشورت میکنم...خاک تو سر خودم اههههه اصن برو گامشو
ایزانا: چی فرمودی؟ تکرار کن؟
کاکوچو: توروخودا ولم کن حالم خوب نیس
ایزانا: برو یه جا تنها گیرش بیار ..ببرش تپ اتاقت..درباره ی احساست آروم آروم بهش بگو..خالی کن خودتو و بعدش به حرف های اون گوش کن..یهو همه چیز رو نگی سکته کنه هااااا..حالا خفه شو برو برام یه قهوه بیار...زود باش
کاکوچو: ای من تورو با این مشاوره هات...
رفتم سمت کافه ی عمارت... صدای جنگ و دعوا شنیدم:
مایکیییییییییییییی
ا/ت فرار کردهههههههههه
همون جا انگار ایست قلبی زدم... ینی چی فرار کرده... بدو بدو رفتم سراغ ایزانا:
یا خداااا ایزاناااااا
ایزانا: ببینم چی شدهههه قهوم تموم شدهههه؟
کاکوچو ها؟ نهههه ا/ت گم شدهههههه
ایزانا: هاااااا؟؟!!
کاکوچو و ایزانا با سرعت نور رفتن پایین ...
مایکی:سانزو گمشو برو دنبالش دیگهههه عین بز داری منو نگا میکنی اخههه بروووووو....!!!!!
کوکو توعم گمشو برو دوربینارو چک کننن
سانزو: یا خداااا چتتههههه تمههه
کوکو: تمه عمتههههه ا/ت فرار کردههههههههههههههههههههه
سانزو: یاخداااااااااااا مایکی هممونو میکشههه هممنو
کوکو: یا خدااااا چ کنیم بهش نگیم میکشتمون...بگیم هم همین وضعهههه
سانزو: باید بهش بگیریم میکشتمونننن خوووب تازه نیرو کم داریمممممم....تنهایی از دست اون بچه بر میایم اخههه؟؟؟؟!!!
کوکو: وای شتتتتت..
*دوویدن...
کوکو/سانزو:مایکیییییییییییییییییییییییییییییییی
مایکی:چتونهههه سر بحث مهمی اممممممم...
سانزو: ا/ت فرار کردههههههههه
مایکی: یا همین الان نیرو هارو جمع میکنید پیداش میکنید یا همتونو ب خاک سیاه میشونم..
سانزو: باشه...تین رانه گور به گوری کو؟
ریندو: من دیدم از اون ور راهرو داشت میوفتاد دنبال ا/ت..!
سانزو: ینی مرد شور برادرتو و اون ریختشو ببرن..
ریندو: هوووو بهت رو میدم رومون سوار نشو هااااا
اما: ساکت شیددد الان ا/ت تنها اون بیرونه؟ اینحا ناکجا آباده...از ترس تو خودش نترسیده؟
مایکی: سانزو گمشو برو دیگههههههه
ویو کاکوچو:
ایزانا...ینی باهام قهره؟
ایزانا: اههه ببند دیگه اون دهنتو کاچو... چند بار میپرسی؟!
به من چ اصن از خودش بپرس..
کاکوچو: اونشب ک ولش کردم از عذاب وجدان نمیدونستم چه غلطی بکنم...ینی اصلن از نقشه ی تو سر در نمیاوردم... ولی تنها قسمتش که به همون اندازه که خوب بود برام..بد هم بود همون قسمت فرار بود... آخه من بلخره از شر اون مرتیکه و کلیشه هاش راحت میشدم.. ولی ..ا/ت چی؟ معلوم نیست که چه بلایی سر خاهر قشنگم آورده... اون برای کثافت کاری هاش همه چیزو فدا میکنه....و من بابت این کارم خودمو ..نمی بخشم
ایزانا: آها و تو ک یه وقت فک نمی کنی تقصیر منه؟ تو اصن حق این ادعا رو نداری..
کاکوو: چی میگی...منو باش با کی دارم مشورت میکنم...خاک تو سر خودم اههههه اصن برو گامشو
ایزانا: چی فرمودی؟ تکرار کن؟
کاکوچو: توروخودا ولم کن حالم خوب نیس
ایزانا: برو یه جا تنها گیرش بیار ..ببرش تپ اتاقت..درباره ی احساست آروم آروم بهش بگو..خالی کن خودتو و بعدش به حرف های اون گوش کن..یهو همه چیز رو نگی سکته کنه هااااا..حالا خفه شو برو برام یه قهوه بیار...زود باش
کاکوچو: ای من تورو با این مشاوره هات...
رفتم سمت کافه ی عمارت... صدای جنگ و دعوا شنیدم:
مایکیییییییییییییی
ا/ت فرار کردهههههههههه
همون جا انگار ایست قلبی زدم... ینی چی فرار کرده... بدو بدو رفتم سراغ ایزانا:
یا خداااا ایزاناااااا
ایزانا: ببینم چی شدهههه قهوم تموم شدهههه؟
کاکوچو ها؟ نهههه ا/ت گم شدهههههه
ایزانا: هاااااا؟؟!!
کاکوچو و ایزانا با سرعت نور رفتن پایین ...
مایکی:سانزو گمشو برو دنبالش دیگهههه عین بز داری منو نگا میکنی اخههه بروووووو....!!!!!
کوکو توعم گمشو برو دوربینارو چک کننن
۱۵.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.