دیشب باخدا دعوام شد باھم قھر کردیم فکر کردم دیگہ منو دوس ندارھ رفتم گوشہ ای نشستم چند قطرھ اشک ریختم خوابم برد صبح کہ بیدارشدم مادرم گفت نمیدونی از دیشب تاصبح چہ بارونی میومد
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.