رمان ازدواج اجباری پارت 22
ویو مین چو
از دیشب خوابم نبرد داشتم فکر میکردم باید چکار کنم چیزی به ذهنم اگ ات بکشم دیگ همه چی تموم میشه به نقشش هم فکر کردم رفتم دنبال ادرس ارایشگاهایی که ات قرار برا عروسی بره میکاپ کنه ادرشو پیدا کردم با یکشون معامله کردم بهش پول خوبی هم دادم
صبح شد
رفتم چندتا کسی یاروو اجار کردم که ات بدزدن ای جایی تو جنگل پیدا کردم فکر کردم اونجا بهترین جاست
ای 10تا مرد برا دزدین ات اجار کردم با هم سوار ماشین شدیم به اونیک تو ارایشگاه باهاش معامله کردم زنگ زدم ات تو یک اتاقی نگاه داشت ما هم از در پشتی ارایشگاه اومدیم داخلل اوینک باهاش معامله کردم همه چیو اوکی کرد به دوتا از مرد ها گفتم برن بیارنش اون اوردن گذاشتیمش تو ماشین بعد راه افتایدم تو جنگل
ویو جونگکوک
داشتم دنبال ات میرفتم تو مغزم فکر میکردم الان چطوری شده معلوم خوشگل شده یعنی اون با لباس عروس چطوری میشه خوشحال بودم دلم انگار داشت بالا در میورده🤣😐از پس که خوشحالم
رسیدم در ارایشگاه رو زدم بهشون نگاه کردم انگار ترسیده بودن
از دیشب خوابم نبرد داشتم فکر میکردم باید چکار کنم چیزی به ذهنم اگ ات بکشم دیگ همه چی تموم میشه به نقشش هم فکر کردم رفتم دنبال ادرس ارایشگاهایی که ات قرار برا عروسی بره میکاپ کنه ادرشو پیدا کردم با یکشون معامله کردم بهش پول خوبی هم دادم
صبح شد
رفتم چندتا کسی یاروو اجار کردم که ات بدزدن ای جایی تو جنگل پیدا کردم فکر کردم اونجا بهترین جاست
ای 10تا مرد برا دزدین ات اجار کردم با هم سوار ماشین شدیم به اونیک تو ارایشگاه باهاش معامله کردم زنگ زدم ات تو یک اتاقی نگاه داشت ما هم از در پشتی ارایشگاه اومدیم داخلل اوینک باهاش معامله کردم همه چیو اوکی کرد به دوتا از مرد ها گفتم برن بیارنش اون اوردن گذاشتیمش تو ماشین بعد راه افتایدم تو جنگل
ویو جونگکوک
داشتم دنبال ات میرفتم تو مغزم فکر میکردم الان چطوری شده معلوم خوشگل شده یعنی اون با لباس عروس چطوری میشه خوشحال بودم دلم انگار داشت بالا در میورده🤣😐از پس که خوشحالم
رسیدم در ارایشگاه رو زدم بهشون نگاه کردم انگار ترسیده بودن
۵.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.