عشق ابدی پارت ۶۸
عشق ابدی پارت ۶۸
ویو نویسنده
...
تهیونگ توی اتاق با جیهوپ تنها بود
اما مشکل اینجا بود که تنها عضو نخوابیده تو اتاق ته ته بود .
خوابش نمیبرد و تمام اتفاقات امروز تو
سرش پخش میشد ؛ ذوق و شوقی تو دلش
بود برای چند ساعت پیش
اون ... حالا واقعا تونسته بود طعم عالی لبای مردش رو بچشه.
مردش! این اسمی بود که خودش روی کوک گذاشته بود
عشقش وصف ناپذیر بود
شرط میبست کسی حدس اینم نمیزد که تهیونگ تو نگاه اول و دیدار اول دلباخته بشه . اونم کوکی که همه میشناسن .
با تمام این فکرا از تخت پاشد و پتو رو دوباره روی جیهوپ که غرق در خواب بود کشید
رفت تو آشپزخونه و در یخچال رو باز کرد..
نور لامپی که جلو آشپزخونه روشن بود نیمی از صورت متشابه به ماهش رو نشون میداد .
بطری آب رو برداشت و سمت لباش برد
داشت آب میخورد که...
کوک : کاش لبای من جای اون بطری بود(آروم و بم)
با صدای کوک آب تو دهنش پرید و سرفه هاش شروع شد .
با تعجب سرش رو برگردوند سمت صدا و با چشمایی درشت به تصویر زیبای رو به روش خیره بود .
حالا این کوک بود که تو جذابترین حالت بود ؛ صورتی که نیمش معلوم بود و چشمای خمارش رو به نمایش میزاشت ، لبایی که از همیشه بیشتر خودنمایی میکردن برا تهیونگ و صورتی که ضربان قلب اونو میبرد تو کما
محو صورت مردش بود و نمیتونست تصور کنه که چه کسی جلوشه
کوک : چیشد؟ آبو بده من(بم)
ته :....
کوک : تهیونگ شی با تو ام (بم و آروم)
ته : چ...چی؟ م...من...من...ب...بیا..(هل)
کوک با تکخنده ای آب رو از ته گرفت و صحنه سکشی رو برای تهیونگ به نمایش گذاشت
با ولع و خماری آب رو میخورد و این داشت تهیونگ رو حشری میکرد
میدونست بیشتر بمونه نمیتونه تحمل کنه و...
ته : ش...ش...شب بخیر.(هل)
کوک : هوم؟ باشه
ته میخواست اونجا رو ترک کنه که دستش اسیر دستای کوک شد
کوک : کجا ؟ گفتم شب بخیر اما نزاشتم بری که(خمار)
تهیونگ : چی...چی میگی؟(تعجب)
کوک : چند ساعت پیش رو یادته؟(خمار)
تهیونگ از هر زمان دیگه ای ضربان قلبش بالاتر بود ، نمیدونست چیکار کنه ! منظور کوک رو فهمیده بود ، میدونست داره در مورد اون بوسه سر جرعت حقیقت حرف میزنه
هیچی نگفت و آب دهنش رو صدا دار قورت داد. کوک که متوجه ضربان قلب بالای ته شده بود پوزخندی زد و ...
ویو نویسنده
...
تهیونگ توی اتاق با جیهوپ تنها بود
اما مشکل اینجا بود که تنها عضو نخوابیده تو اتاق ته ته بود .
خوابش نمیبرد و تمام اتفاقات امروز تو
سرش پخش میشد ؛ ذوق و شوقی تو دلش
بود برای چند ساعت پیش
اون ... حالا واقعا تونسته بود طعم عالی لبای مردش رو بچشه.
مردش! این اسمی بود که خودش روی کوک گذاشته بود
عشقش وصف ناپذیر بود
شرط میبست کسی حدس اینم نمیزد که تهیونگ تو نگاه اول و دیدار اول دلباخته بشه . اونم کوکی که همه میشناسن .
با تمام این فکرا از تخت پاشد و پتو رو دوباره روی جیهوپ که غرق در خواب بود کشید
رفت تو آشپزخونه و در یخچال رو باز کرد..
نور لامپی که جلو آشپزخونه روشن بود نیمی از صورت متشابه به ماهش رو نشون میداد .
بطری آب رو برداشت و سمت لباش برد
داشت آب میخورد که...
کوک : کاش لبای من جای اون بطری بود(آروم و بم)
با صدای کوک آب تو دهنش پرید و سرفه هاش شروع شد .
با تعجب سرش رو برگردوند سمت صدا و با چشمایی درشت به تصویر زیبای رو به روش خیره بود .
حالا این کوک بود که تو جذابترین حالت بود ؛ صورتی که نیمش معلوم بود و چشمای خمارش رو به نمایش میزاشت ، لبایی که از همیشه بیشتر خودنمایی میکردن برا تهیونگ و صورتی که ضربان قلب اونو میبرد تو کما
محو صورت مردش بود و نمیتونست تصور کنه که چه کسی جلوشه
کوک : چیشد؟ آبو بده من(بم)
ته :....
کوک : تهیونگ شی با تو ام (بم و آروم)
ته : چ...چی؟ م...من...من...ب...بیا..(هل)
کوک با تکخنده ای آب رو از ته گرفت و صحنه سکشی رو برای تهیونگ به نمایش گذاشت
با ولع و خماری آب رو میخورد و این داشت تهیونگ رو حشری میکرد
میدونست بیشتر بمونه نمیتونه تحمل کنه و...
ته : ش...ش...شب بخیر.(هل)
کوک : هوم؟ باشه
ته میخواست اونجا رو ترک کنه که دستش اسیر دستای کوک شد
کوک : کجا ؟ گفتم شب بخیر اما نزاشتم بری که(خمار)
تهیونگ : چی...چی میگی؟(تعجب)
کوک : چند ساعت پیش رو یادته؟(خمار)
تهیونگ از هر زمان دیگه ای ضربان قلبش بالاتر بود ، نمیدونست چیکار کنه ! منظور کوک رو فهمیده بود ، میدونست داره در مورد اون بوسه سر جرعت حقیقت حرف میزنه
هیچی نگفت و آب دهنش رو صدا دار قورت داد. کوک که متوجه ضربان قلب بالای ته شده بود پوزخندی زد و ...
۲.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.