چند پارتی کوک
ات : ...
کوک : ناراحت شدی
ات:خب راستش نه
کوک : این یعنی توعم منو دوس داری
ات : خب اره
ویو کوک
بعد حرفش قند تو دلم اب شد از ذوق زیاد زود به لباش هجوم بردم خیلی خوشمزه بود لباش( خب الان چیکار کنیم لباش خوشمزه بود پسرم 🗿ادمین اصلا هم حسود نیست 🗿)
نمی تونستم از لباش دل بکنم اونم شروع کرد به همراهی کردن داشتیم همین طوری همو می بوسیدیم یهو دونفر با سرعت وارد اتاق شدن همین طوری داشتن به ما نگاه میکردن فک کنم مادر و پدر ات بودن یجوری نگام میکردن که انگار قتل کردم باباش یهو اومد سمتم منم زود از رو تخت بلند شدم پریدم اون طرف تخت ات هم داشت با خجالت به مادر و پدرش نگاه میکرد ی لحظه برگشتم به خودم تو ایینه نگاه کنم دیدم کل لبم کبود زود با استین لباسم لبم رو پاک کردم و گلومو صاف کردم پدرش دوباره اومد منم از ترسم هی اینور اونور می پریدم که بلاخره پدرش صحبت کرد
پدر ات : پسره پفیوز ( سبحان الله بچه ها جبهه نگیرین اسمش فیک هست)
پدر ات : داشتی با دختر من چه غلطی میکردی لبای دخترم چرا انقد کبود شده
کوک : خب... پدر.. جان.. این... چه سوالی هست ... که.. میپرسین.. از دخترتون یعنی... عشقم... لب گرفتم ( همه رو با ترس میگه 🗿)
پدر ات : اولن تو بیجا میکنی از دختر من لب بگیری دومم من پدر تو نیستم چرا به من میگی پدر جان
کوک : خب مگه نباید به پدر زن گفت پدر جان
ات : جونگ کوک خفه شو
کوک : بیب!؟
ات : ای زهرمار بیب
مادر ات : ات؟
ات : به مامان( با ترس)
مادر ات : تو دوست پسر داشتی به ما نگفتی
ات : خب.. راس..
کوک: مادر جان تا قبل اینکه بیاد بیمارستان نداشت ولی الان داره
که اونم منم خوشبختم باهاتون
راستی خودم رو معرفی نکردم
پدر ات : اخه مرتیکه چرا باید خودت رو به ما معرفی کنی
ات : ععع بابا درست صحبت کن
کوک : عزیزم اروم باش بزار جواب سوال پدرت رو بدم
خب پدر جان شما مگه نباید اسم داماد ایندتون رو بدونین
پدر ات : الان چی گفتی( با داد )
کوک : اوه شت ریدم الفرار
بدو بدو رفتم سمت در پدر ات هم پشتم میومد وسط سالن بیمارستان بودم و پدر ات هم پشتم بود داشت همین طور نزدیکم میشد که بابام رو دیدم داشت میومد سمتم دستش هم ابمیوه و میوه بود همینکه دیدمش دوییدم سمتش
کوک : عرررر بابا جون پدر جان میخوان منو جر بدن
بابا کوک : کوک چته منظورت از پدر جان کیه
یهو بابای ات اومد سمتمون همین که میخواست منو بزنه بابام رو دید و دستش اومد پایین
خب بچه ها دستم قط شد 🗿🗿🗿
الان میزارم پارت بعد رو 🧚♀️🧚♀️🧚♀️
کوک : ناراحت شدی
ات:خب راستش نه
کوک : این یعنی توعم منو دوس داری
ات : خب اره
ویو کوک
بعد حرفش قند تو دلم اب شد از ذوق زیاد زود به لباش هجوم بردم خیلی خوشمزه بود لباش( خب الان چیکار کنیم لباش خوشمزه بود پسرم 🗿ادمین اصلا هم حسود نیست 🗿)
نمی تونستم از لباش دل بکنم اونم شروع کرد به همراهی کردن داشتیم همین طوری همو می بوسیدیم یهو دونفر با سرعت وارد اتاق شدن همین طوری داشتن به ما نگاه میکردن فک کنم مادر و پدر ات بودن یجوری نگام میکردن که انگار قتل کردم باباش یهو اومد سمتم منم زود از رو تخت بلند شدم پریدم اون طرف تخت ات هم داشت با خجالت به مادر و پدرش نگاه میکرد ی لحظه برگشتم به خودم تو ایینه نگاه کنم دیدم کل لبم کبود زود با استین لباسم لبم رو پاک کردم و گلومو صاف کردم پدرش دوباره اومد منم از ترسم هی اینور اونور می پریدم که بلاخره پدرش صحبت کرد
پدر ات : پسره پفیوز ( سبحان الله بچه ها جبهه نگیرین اسمش فیک هست)
پدر ات : داشتی با دختر من چه غلطی میکردی لبای دخترم چرا انقد کبود شده
کوک : خب... پدر.. جان.. این... چه سوالی هست ... که.. میپرسین.. از دخترتون یعنی... عشقم... لب گرفتم ( همه رو با ترس میگه 🗿)
پدر ات : اولن تو بیجا میکنی از دختر من لب بگیری دومم من پدر تو نیستم چرا به من میگی پدر جان
کوک : خب مگه نباید به پدر زن گفت پدر جان
ات : جونگ کوک خفه شو
کوک : بیب!؟
ات : ای زهرمار بیب
مادر ات : ات؟
ات : به مامان( با ترس)
مادر ات : تو دوست پسر داشتی به ما نگفتی
ات : خب.. راس..
کوک: مادر جان تا قبل اینکه بیاد بیمارستان نداشت ولی الان داره
که اونم منم خوشبختم باهاتون
راستی خودم رو معرفی نکردم
پدر ات : اخه مرتیکه چرا باید خودت رو به ما معرفی کنی
ات : ععع بابا درست صحبت کن
کوک : عزیزم اروم باش بزار جواب سوال پدرت رو بدم
خب پدر جان شما مگه نباید اسم داماد ایندتون رو بدونین
پدر ات : الان چی گفتی( با داد )
کوک : اوه شت ریدم الفرار
بدو بدو رفتم سمت در پدر ات هم پشتم میومد وسط سالن بیمارستان بودم و پدر ات هم پشتم بود داشت همین طور نزدیکم میشد که بابام رو دیدم داشت میومد سمتم دستش هم ابمیوه و میوه بود همینکه دیدمش دوییدم سمتش
کوک : عرررر بابا جون پدر جان میخوان منو جر بدن
بابا کوک : کوک چته منظورت از پدر جان کیه
یهو بابای ات اومد سمتمون همین که میخواست منو بزنه بابام رو دید و دستش اومد پایین
خب بچه ها دستم قط شد 🗿🗿🗿
الان میزارم پارت بعد رو 🧚♀️🧚♀️🧚♀️
۱۶.۶k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.