کارت برنده مخفی. پارت 6
ساعت حدود ۳ و نیم صبح بود .تلفنم شروع کرد زنگ زدن فکر کردم که الارمه پس قطعش کردم
ولی باز زنگ خورد ،اینقدر که مجبور شدم و وقتی فهمیدم از مطبه سریع صدام رو درست کردم که نفهمن خواب بودم.
جواب دادم .
بود .یکی از محدود مشتری های عادی که مشکل کنترل خشم داشت
معلوم بود که باز نگهبانا رو زده
ادام: باید حرف بزنیم
ا/ت: متاسفم ولی الان ساعت کاری نیست،صبح راجبش حرف می زنیم و لطفا اینقدر اون نگهبان رو نزن .
نمی خوای که مدت بیشتری اونجا بمونی
صدای بدی اومد انگار تهیونگ نگهبان رو پرت کرد
ادام: ببین عوضی من فهمیدم درد تو چیه
تو می خوای مارو برده خودت کنی .
چنتا کله گنده که حاضرن تمام دنیا رو برات مثل گاو شخم بزنن
تو درمانمون می کنی ولی به جاش ما رو اسباب بازی خودت می کنی
ما برات مثل یه کارت برنده هستیم.
دیگه کاملا آگاه شدم
من قراره مصیبت تو نجات می دم .
همین الان می خوام فریاد بزنم تا همه بفهمن تو چه مارمولکی هستی
ا/ت: آفرین ادام .
انگار خیلی از مغزت کار کشیدی
بهتره یه استراحت طولانی بکنی و سعی کنی ذهنت رو از همچی خالی کنی
دستم رو گزاشتم رو دکمه مخفی تختم و رنگ قرمز رو فشارش دادم
کمتر از کسری از ثانیه صدای ترکیدن مغز ادام رو شنیدم.
نگهبان: کد قرمز به اتمام رسید
ا/ت: خوبه بعد قطع کردم و دوباره خوابیدم
ولی کلا نیم ساعت تا زمان کار مونده بود .
ولی بازم خوابیدم
یه خواب راحت و سنگین
دوباره بیدار شدم و آماده شدم خیلی ریلکس رفتم .
تصمیم گرفتم خیلی از نگهبان ها رو اخراج کنم
چون یا دارن کتک می خورن
یا دارن چیز میز بین بیمارا جا به جا می کنن
که هیچ کدوم هم چیزای خوبی نیست
همهی بیمارا دوباره عادی شده بودن
نوبت به تهیونگ رسید
گوشه ی لبش زخم بود
گفتم: تهیونگ گوشه ی لبت چی شده؟
تهیونگ: این همسایه های کنار اتاقی ای که برام تراشیدی به جای اون دوتا یکیشون شب خیلی خر و پف می کنه.منم وقتی یه چیزی میره رو مخم شروع می کنم پوست لبم رو کندن برای همین زخم شده
ا/ت: چیا معمولا می رن رو مخت؟
چجوری به نظرت کاری کنیم که کمتر چیزا رو مخ باشن؟
تهیونگ : دنیل کلا چیز رو مخیه .
تو هم هبچکاریش نمی تونی بکنی
ا/ت: درسته ولی اگر کاری کنی کمتر حسشون کنی
می تونی یه رقیب خوب برای زندگی باشی
تهیونگ: اگر رقیب نباشم چی؟
ا/ت: برده ای ،مثل یه سگ که با تک تک چوب های زندگی راه میاد ،درسته ازیت میشه ،ولی حتی یدونه پارس هم نمی کنه ،من نمی خوام تو برده باشی .
می خوام کاری کنم دیگه هرگز این چیزای مزخرف نتونه بره رو مخت
تهیونگ: دلم می خواد سوختنت موقع تلاش برای خاموش کردن من رو ببینم
منظورش رو خوب نفهمیدم .
تهیونگ: امروز به نظر یکم خسته میای .می خوای من برم تا خوابی؟
ا/ت: نیازی نیست تو نگران من باشی .
چون تو مرکز توجه توی این جلسه ای
ولی باز زنگ خورد ،اینقدر که مجبور شدم و وقتی فهمیدم از مطبه سریع صدام رو درست کردم که نفهمن خواب بودم.
جواب دادم .
بود .یکی از محدود مشتری های عادی که مشکل کنترل خشم داشت
معلوم بود که باز نگهبانا رو زده
ادام: باید حرف بزنیم
ا/ت: متاسفم ولی الان ساعت کاری نیست،صبح راجبش حرف می زنیم و لطفا اینقدر اون نگهبان رو نزن .
نمی خوای که مدت بیشتری اونجا بمونی
صدای بدی اومد انگار تهیونگ نگهبان رو پرت کرد
ادام: ببین عوضی من فهمیدم درد تو چیه
تو می خوای مارو برده خودت کنی .
چنتا کله گنده که حاضرن تمام دنیا رو برات مثل گاو شخم بزنن
تو درمانمون می کنی ولی به جاش ما رو اسباب بازی خودت می کنی
ما برات مثل یه کارت برنده هستیم.
دیگه کاملا آگاه شدم
من قراره مصیبت تو نجات می دم .
همین الان می خوام فریاد بزنم تا همه بفهمن تو چه مارمولکی هستی
ا/ت: آفرین ادام .
انگار خیلی از مغزت کار کشیدی
بهتره یه استراحت طولانی بکنی و سعی کنی ذهنت رو از همچی خالی کنی
دستم رو گزاشتم رو دکمه مخفی تختم و رنگ قرمز رو فشارش دادم
کمتر از کسری از ثانیه صدای ترکیدن مغز ادام رو شنیدم.
نگهبان: کد قرمز به اتمام رسید
ا/ت: خوبه بعد قطع کردم و دوباره خوابیدم
ولی کلا نیم ساعت تا زمان کار مونده بود .
ولی بازم خوابیدم
یه خواب راحت و سنگین
دوباره بیدار شدم و آماده شدم خیلی ریلکس رفتم .
تصمیم گرفتم خیلی از نگهبان ها رو اخراج کنم
چون یا دارن کتک می خورن
یا دارن چیز میز بین بیمارا جا به جا می کنن
که هیچ کدوم هم چیزای خوبی نیست
همهی بیمارا دوباره عادی شده بودن
نوبت به تهیونگ رسید
گوشه ی لبش زخم بود
گفتم: تهیونگ گوشه ی لبت چی شده؟
تهیونگ: این همسایه های کنار اتاقی ای که برام تراشیدی به جای اون دوتا یکیشون شب خیلی خر و پف می کنه.منم وقتی یه چیزی میره رو مخم شروع می کنم پوست لبم رو کندن برای همین زخم شده
ا/ت: چیا معمولا می رن رو مخت؟
چجوری به نظرت کاری کنیم که کمتر چیزا رو مخ باشن؟
تهیونگ : دنیل کلا چیز رو مخیه .
تو هم هبچکاریش نمی تونی بکنی
ا/ت: درسته ولی اگر کاری کنی کمتر حسشون کنی
می تونی یه رقیب خوب برای زندگی باشی
تهیونگ: اگر رقیب نباشم چی؟
ا/ت: برده ای ،مثل یه سگ که با تک تک چوب های زندگی راه میاد ،درسته ازیت میشه ،ولی حتی یدونه پارس هم نمی کنه ،من نمی خوام تو برده باشی .
می خوام کاری کنم دیگه هرگز این چیزای مزخرف نتونه بره رو مخت
تهیونگ: دلم می خواد سوختنت موقع تلاش برای خاموش کردن من رو ببینم
منظورش رو خوب نفهمیدم .
تهیونگ: امروز به نظر یکم خسته میای .می خوای من برم تا خوابی؟
ا/ت: نیازی نیست تو نگران من باشی .
چون تو مرکز توجه توی این جلسه ای
۱۳.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.