Part : ۳۲
Part : ۳۲ 《بال های سیاه》
《 فلش بک به چند هزار سال پیش 》
جونگکوک در حالی که کلاه ردای مشکیش رو روی سرش انداخته بود تا بارون خیسش نکنه و کسی اشکاشو نبینه وارد بهشت شد... تویه جهنم هر وقت بارون می بارید هوا خیلی دلگیر بود..یاده مادرش لیلیث می افتاد و باعث میشد بخواد گریه کنه... آخه اون مادرش رو از دست داده بود! پس می رفت به بهشت...بهشت بوی مادرش رو میداد...مادری که برای پسرش هر کاری می کرد و با تموم وجود پسرشو دوست داشت..با به یاد آوردن اینکه چرا مادرش رو از دست داده دست هاشو مشت کرد..مادرش،لیلیث، به خاطر پدرش مرد..
پسر به مادرش وابسته بود..سنش هم خیلی خیلی کم بود...هنوز به مهر و محبت مادرش نیاز داشت..لوسیفر(ابلیس )به خاطر کینه ی قدیمش قصد داشت گابریل(جبرئیل) رو از صفحه ی روزگار محو کنه..اما لیلیث بهش اصرار داشت که اینکارو نکنه..چون گابریل قدرتمنده و ممکنه بهش آسیب بزنه..اما لوسیفر با کله شقی به گابریل حمله کرد و در اوج نا باوریش دید که گابریل هنوزم ازش قوی تره.. اون روز باید از بین لوسیفر و گابریل فقط یه نفر زنده می موند و لوسیفر قرار نبود زنده بمونه..چون از هر نظری گابریل ازش قوی تر بود...تعجبی هم نداشت..به هر حال گابریل اولین فرشته ی خدا بود و باید قدرتمند می بود..
در حالی که از درد ضربات متعدد و قویه گابریل به خودش، از درد به خودش مینالید منتظر حرکت آخر گابریل و مرگش بود..
اما با اوج ناباوری این اتفاق نیوفتاد..سرش رو بالا آورد که دلیل اون اتفاق رو بدونه که لیلیث رو دید که روبه روش وایساده و داره به چشم های اشکی به گابریل نگاه میکنه...گابریل دله کشتن لیلیث رو نداشت..با اینکه لیلیث به خدا خیانت کرده بود اما همه ی اهل بهشت هنوزم لیلیث رو دوست داشتن..گابریل هم از اون قاعده مستثنا نبود و به خاطر همین نمیتونست لیلیث رو بکشه...
لیلیث بهش التماس کرد که ابلیس رو نکشه...اما گابریل فقط ابلیس رو مقصر بد شدن لیلیث میدونست و قطعا قرار نبود از لوسیفر بگذره...پس دختر رو کنار زد تا ضربه ی آخرش رو به لوسیفر بزنه که لیلیث خودش رو جلو انداخت...
《 فلش بک به چند هزار سال پیش 》
جونگکوک در حالی که کلاه ردای مشکیش رو روی سرش انداخته بود تا بارون خیسش نکنه و کسی اشکاشو نبینه وارد بهشت شد... تویه جهنم هر وقت بارون می بارید هوا خیلی دلگیر بود..یاده مادرش لیلیث می افتاد و باعث میشد بخواد گریه کنه... آخه اون مادرش رو از دست داده بود! پس می رفت به بهشت...بهشت بوی مادرش رو میداد...مادری که برای پسرش هر کاری می کرد و با تموم وجود پسرشو دوست داشت..با به یاد آوردن اینکه چرا مادرش رو از دست داده دست هاشو مشت کرد..مادرش،لیلیث، به خاطر پدرش مرد..
پسر به مادرش وابسته بود..سنش هم خیلی خیلی کم بود...هنوز به مهر و محبت مادرش نیاز داشت..لوسیفر(ابلیس )به خاطر کینه ی قدیمش قصد داشت گابریل(جبرئیل) رو از صفحه ی روزگار محو کنه..اما لیلیث بهش اصرار داشت که اینکارو نکنه..چون گابریل قدرتمنده و ممکنه بهش آسیب بزنه..اما لوسیفر با کله شقی به گابریل حمله کرد و در اوج نا باوریش دید که گابریل هنوزم ازش قوی تره.. اون روز باید از بین لوسیفر و گابریل فقط یه نفر زنده می موند و لوسیفر قرار نبود زنده بمونه..چون از هر نظری گابریل ازش قوی تر بود...تعجبی هم نداشت..به هر حال گابریل اولین فرشته ی خدا بود و باید قدرتمند می بود..
در حالی که از درد ضربات متعدد و قویه گابریل به خودش، از درد به خودش مینالید منتظر حرکت آخر گابریل و مرگش بود..
اما با اوج ناباوری این اتفاق نیوفتاد..سرش رو بالا آورد که دلیل اون اتفاق رو بدونه که لیلیث رو دید که روبه روش وایساده و داره به چشم های اشکی به گابریل نگاه میکنه...گابریل دله کشتن لیلیث رو نداشت..با اینکه لیلیث به خدا خیانت کرده بود اما همه ی اهل بهشت هنوزم لیلیث رو دوست داشتن..گابریل هم از اون قاعده مستثنا نبود و به خاطر همین نمیتونست لیلیث رو بکشه...
لیلیث بهش التماس کرد که ابلیس رو نکشه...اما گابریل فقط ابلیس رو مقصر بد شدن لیلیث میدونست و قطعا قرار نبود از لوسیفر بگذره...پس دختر رو کنار زد تا ضربه ی آخرش رو به لوسیفر بزنه که لیلیث خودش رو جلو انداخت...
۴.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.