مرحله پنجم اعزاداری پارت 92
مرحله پنجم اعزاداری پارت 92
چن مین بعد
ویو ات
ـ خیلی خب برو بخواب دیگه خسته ای، تمام کارای امروز رو دوش تو بود
یونجون ـ باشه، شب بخیر
ـ شب توهم بخیر
فردا صبح
ویو یونجو
با صدای پرنده ها بلند شدم نشستم سر جام به یونجون خیره شده بودم
مژه های بلندش، بینی خوش فرمش، زاویه فک قشنگش، دستش که به همراه انگشتای کشیدش که انداخته روی شکمش، اون بدن خوش فرم
یونجون ـ بیدار شدی؟
یه لحظه به خودم اومدم
ـ اوم، بیدار شدم
سریع دستمو گرفت منو کشید تو بغل خودش و همون دستو برد سمت لگنم
یونجون ـ فقط پنج دقیقه لازم دارم
یه خورده داشتم تحریک میشدم
ـ یو.. نج.. ون
برگشت سمتم محکم منو چسبونده بود به خودش
یونجون ـ خوبی؟
ـ ار.. ه فقط ن.. نمیدونم چم شده
یونجون ـ فقط هورنی شدی
ویو یونجون
افتادم روش پامو بردم لای پاهاش که باعث شد یه ناله کوچیک کنه
ـ زیاد سختش نمیکنم، نمیخواد نگران باشی
یه مارک انداختم روی ترقوش
یونجو ـ مم
ـ هیشش چیزی نیس
یونجو ـ اولین بارمه
لبشو بوسیدم، ولی ممکنه برای من اخریش باش
ـ...
به حالت عادی برگشتیم
یونجو ـ من برم دوش بگیرم
ـ باشه
یونجو رفت منم اتاق مرتب کردم یونجو که اومد بیرون یه دوش یه دقه ی گرفتم لباس پوشیدم رفتم پایین
ویو ات
از خواب که پاشدم رفتم دستشویی و اومدم که گوشیم زنگ خورد تماس تصویری از هان بود
جواب دادم گوشی رو گذاشتم یه جای ثابت و اتاقو مرتب میکردم(حرفاشون به زبونه ژاپنیه)
ـ سلام
هان ـ انگار خوب موقع زنگ زدم
ـ اوومم، نه بعد موقع زنگ زدی
هان ـ بیخیال
ـ اوضاع چطوره
هان ـ اتفاق خاصی نیوفتاد
ـ خوبه
هان ـ اونجا چی؟
ـ چن شب پیش ماموریت داشتم که موفق بود، البته بخاطر یکی از دوستام بود
هان ـ که اینطور، مشخص نیس کی میای؟
ـ پس فردا میام
هان ـ اومدی خبرم کن حتی اگه نصف شب بود
ـ انقد دل تنگمی؟(تصویر رو قطع میکنه لباسش رو عوض میکنه و تصویر باز وص میکنه)
هان ـ اصن عاشقتم خوبه؟
ـ نکبت
هان ـ *خنده*
ـ نخند
هان ـ خب چیه تو که اومده بودی من نبودم
ـ اینم حرفه
یه لحظه یونجو اومد تو
یونجو ـ اونی بیا صبحونه
ـ الان میام
یونجو رفت
هان ـ مث اینکه باید بری
ـ اره
هان ـ خدافظ
ـ بای بای
گوشیو قطع کردم رفتم پایین
چن مین بعد
ویو ات
ـ خیلی خب برو بخواب دیگه خسته ای، تمام کارای امروز رو دوش تو بود
یونجون ـ باشه، شب بخیر
ـ شب توهم بخیر
فردا صبح
ویو یونجو
با صدای پرنده ها بلند شدم نشستم سر جام به یونجون خیره شده بودم
مژه های بلندش، بینی خوش فرمش، زاویه فک قشنگش، دستش که به همراه انگشتای کشیدش که انداخته روی شکمش، اون بدن خوش فرم
یونجون ـ بیدار شدی؟
یه لحظه به خودم اومدم
ـ اوم، بیدار شدم
سریع دستمو گرفت منو کشید تو بغل خودش و همون دستو برد سمت لگنم
یونجون ـ فقط پنج دقیقه لازم دارم
یه خورده داشتم تحریک میشدم
ـ یو.. نج.. ون
برگشت سمتم محکم منو چسبونده بود به خودش
یونجون ـ خوبی؟
ـ ار.. ه فقط ن.. نمیدونم چم شده
یونجون ـ فقط هورنی شدی
ویو یونجون
افتادم روش پامو بردم لای پاهاش که باعث شد یه ناله کوچیک کنه
ـ زیاد سختش نمیکنم، نمیخواد نگران باشی
یه مارک انداختم روی ترقوش
یونجو ـ مم
ـ هیشش چیزی نیس
یونجو ـ اولین بارمه
لبشو بوسیدم، ولی ممکنه برای من اخریش باش
ـ...
به حالت عادی برگشتیم
یونجو ـ من برم دوش بگیرم
ـ باشه
یونجو رفت منم اتاق مرتب کردم یونجو که اومد بیرون یه دوش یه دقه ی گرفتم لباس پوشیدم رفتم پایین
ویو ات
از خواب که پاشدم رفتم دستشویی و اومدم که گوشیم زنگ خورد تماس تصویری از هان بود
جواب دادم گوشی رو گذاشتم یه جای ثابت و اتاقو مرتب میکردم(حرفاشون به زبونه ژاپنیه)
ـ سلام
هان ـ انگار خوب موقع زنگ زدم
ـ اوومم، نه بعد موقع زنگ زدی
هان ـ بیخیال
ـ اوضاع چطوره
هان ـ اتفاق خاصی نیوفتاد
ـ خوبه
هان ـ اونجا چی؟
ـ چن شب پیش ماموریت داشتم که موفق بود، البته بخاطر یکی از دوستام بود
هان ـ که اینطور، مشخص نیس کی میای؟
ـ پس فردا میام
هان ـ اومدی خبرم کن حتی اگه نصف شب بود
ـ انقد دل تنگمی؟(تصویر رو قطع میکنه لباسش رو عوض میکنه و تصویر باز وص میکنه)
هان ـ اصن عاشقتم خوبه؟
ـ نکبت
هان ـ *خنده*
ـ نخند
هان ـ خب چیه تو که اومده بودی من نبودم
ـ اینم حرفه
یه لحظه یونجو اومد تو
یونجو ـ اونی بیا صبحونه
ـ الان میام
یونجو رفت
هان ـ مث اینکه باید بری
ـ اره
هان ـ خدافظ
ـ بای بای
گوشیو قطع کردم رفتم پایین
۹۵۶
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.