آلفاواومگا:
#آلفاواومگا:
#part12
رز و کوک شروع کردن دوییدن یسری اون چند نفر تیر هوایی زدن اون تیرا قطعا به رز میخورد کوک رو رز افتاد و سه تا تیر بهش خورد کوک سرفه ای کرد
رز:کوک چیکار کردی
کوک با چشمایه قرمز به اون چند نفر نگاه کرد تیرارو از پشتش در آورد و شکوند رفت سمت اون چند نفر و شروع کرد جنگیدن همشون مردن ولی کوک خیلی زخمی شده بود و زخم عمیقی رو شکمش شکل گرفته بود رز همونجا وایساد که کوک افتاد زمین خواست جلو بره ولی افکار غلطش مانعش شد
رز:نباید از اول چشمم بهت میخورد تو و خانوادت مادر منو کشتید
رز داشت میرفت ولی با دیدن اون آدم بالا سر کوک کلا پشیمون شد شروع کرد دوییدن اون جونشو نجات داد تا اینجا باهاش اومد و کمکش کرد ناخوناش از پوست دستش زد بیرون محکم شروع کرد به زدن اون آدم خوار که سرشو از بدنش جدا کرد به طرف کوک برگشت و به طرفش رفت سرشو بلند کرد تو بغلش گذاشت
رز:کوک چشماتو باز کن متاسفم
رز کوک رو کول کرد و تا یه جا برد کوک به تنه درختی چسبوند تیر هارو از بدنش در آورد و به زخم شکمش نگاه کرد نمیتونست از قدرتش استفاده کنه چون انرژیشو میگرفت ولی مجبور بود رز دستشو رو زخم کوک گذاشت و چشماشو بست دقیقا جریان خون رو تو رگاش حس میکرد بلاخره جایه زخمش بسته شد دستشو رو پیشونیش گذاشت تا زود بهوش بیاد اونم درست شد سمت بطری آبش رفت و قطره قطره ریخت تو دهنش رز قلبش شروع کرد درد گرفتن کوک کم کم چشماشو باز کرد با دیدن چهره رز صاف نشست دردی احساس نمیکرد
رز:کوک
رز سریع پرید تو بغل کوک و محکم بغلش کرد کوک لبخندی زد و دستشو رو کمر دخترک گذاشت
رز:خوشحالم که حالت خوبه
کوک:بازم جونمو نجات دادی
رز بدنش کم کم تو بغل کوک شل میشد
کوک:رز حالت خوبه
سرشو رو شونه کوک افتاده بود و تقریبا بی حال و بیهوش بود
کوک:رز چت شده
رز:ا از قدرتم واست استفاده کردم
کوک:چیکار کردی دختر
کوک نشست و رز رو تو بغلش گرفت و دستشو رو صورتش گذاشت
کوک:تو رو تا بالا میرسونم راهی نمونده
بطری آبش رو برداشت نوری آبی رنگ رو توش تابوند که آب رو بیشتر کرد دستشو پشت سر دخترک گذاشت و آب رو بهش داد رز لبخندی از رو آرامش زد و چشماشو باز کرد که کوک پوکر شد
کوک:فکر کردی نفهمیدم میخواستی منو تو اون وضعیت ول کنی بری؟
رز سرشو پایین انداخت
رز:متاسفم
کوک:ممنون بابت نجاتت ولی این کار زشتتو توجیه نمیکنه
رز دسته کوک رو گرفت
رز:کوک ازم ناراحت نباش
کوک دستشو از تو دست رز در آورد و بلند شد
کوک:باید بریم
رز بلند شد و جلو کوک وایساد
رز:کوک اونطوری که فکر میکنی نیست
کوک:پس چجوریه هان(داد) یعنی من اشتباه دیدم(داد)از کجا معلوم اگه به اون قسمت اصلی نرسیم منو نکشی؟
#part12
رز و کوک شروع کردن دوییدن یسری اون چند نفر تیر هوایی زدن اون تیرا قطعا به رز میخورد کوک رو رز افتاد و سه تا تیر بهش خورد کوک سرفه ای کرد
رز:کوک چیکار کردی
کوک با چشمایه قرمز به اون چند نفر نگاه کرد تیرارو از پشتش در آورد و شکوند رفت سمت اون چند نفر و شروع کرد جنگیدن همشون مردن ولی کوک خیلی زخمی شده بود و زخم عمیقی رو شکمش شکل گرفته بود رز همونجا وایساد که کوک افتاد زمین خواست جلو بره ولی افکار غلطش مانعش شد
رز:نباید از اول چشمم بهت میخورد تو و خانوادت مادر منو کشتید
رز داشت میرفت ولی با دیدن اون آدم بالا سر کوک کلا پشیمون شد شروع کرد دوییدن اون جونشو نجات داد تا اینجا باهاش اومد و کمکش کرد ناخوناش از پوست دستش زد بیرون محکم شروع کرد به زدن اون آدم خوار که سرشو از بدنش جدا کرد به طرف کوک برگشت و به طرفش رفت سرشو بلند کرد تو بغلش گذاشت
رز:کوک چشماتو باز کن متاسفم
رز کوک رو کول کرد و تا یه جا برد کوک به تنه درختی چسبوند تیر هارو از بدنش در آورد و به زخم شکمش نگاه کرد نمیتونست از قدرتش استفاده کنه چون انرژیشو میگرفت ولی مجبور بود رز دستشو رو زخم کوک گذاشت و چشماشو بست دقیقا جریان خون رو تو رگاش حس میکرد بلاخره جایه زخمش بسته شد دستشو رو پیشونیش گذاشت تا زود بهوش بیاد اونم درست شد سمت بطری آبش رفت و قطره قطره ریخت تو دهنش رز قلبش شروع کرد درد گرفتن کوک کم کم چشماشو باز کرد با دیدن چهره رز صاف نشست دردی احساس نمیکرد
رز:کوک
رز سریع پرید تو بغل کوک و محکم بغلش کرد کوک لبخندی زد و دستشو رو کمر دخترک گذاشت
رز:خوشحالم که حالت خوبه
کوک:بازم جونمو نجات دادی
رز بدنش کم کم تو بغل کوک شل میشد
کوک:رز حالت خوبه
سرشو رو شونه کوک افتاده بود و تقریبا بی حال و بیهوش بود
کوک:رز چت شده
رز:ا از قدرتم واست استفاده کردم
کوک:چیکار کردی دختر
کوک نشست و رز رو تو بغلش گرفت و دستشو رو صورتش گذاشت
کوک:تو رو تا بالا میرسونم راهی نمونده
بطری آبش رو برداشت نوری آبی رنگ رو توش تابوند که آب رو بیشتر کرد دستشو پشت سر دخترک گذاشت و آب رو بهش داد رز لبخندی از رو آرامش زد و چشماشو باز کرد که کوک پوکر شد
کوک:فکر کردی نفهمیدم میخواستی منو تو اون وضعیت ول کنی بری؟
رز سرشو پایین انداخت
رز:متاسفم
کوک:ممنون بابت نجاتت ولی این کار زشتتو توجیه نمیکنه
رز دسته کوک رو گرفت
رز:کوک ازم ناراحت نباش
کوک دستشو از تو دست رز در آورد و بلند شد
کوک:باید بریم
رز بلند شد و جلو کوک وایساد
رز:کوک اونطوری که فکر میکنی نیست
کوک:پس چجوریه هان(داد) یعنی من اشتباه دیدم(داد)از کجا معلوم اگه به اون قسمت اصلی نرسیم منو نکشی؟
۱۵.۹k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.