همه مثل هم 👥
همه مثل هم 👥
پارت ⁴
رفتم درو باز کردم که لونا و لیسا اومدن تو اما یکی پشت سرشون بود که خوب نتوستم ببینم که لیسا گفت
¢دخترا ما یونا رو اوردیم اما یه مشکلی هست
+چه مشکلی؟؟؟؟
÷خب ما رفتیم دنبال یونا اما ج... جیهوپ داشت یونا رو.... یونا رو...
∆کتک میزد.
لونا و لیسا کنار رفتن و من یونایی شکسته رو دیدم اون خیلی با من صمیمی تر بود اما بعد از ازدواج با جیهوپ دیگه رفت وامد کم شد و الان نزدیک 6 ماه هست که من اونو ندیدم و الان که دیدمش اینجوری شده وای باید زودتر تر پیشش میرفتم لیسا و لونا رو کنار تر زدم و اونو کلی بغل کردم دلم براش خیلی تنگ شده بود من دختری بودم که زود بغض میکردم بغض کردم اما نمیدونم این بغض از روی خوشحالی بود یا ناراحتی و من نمیدونم یعنی هیچ کدوم از من از نمیدونیم خوشحال باشیم یا ناراحت
یونا ویو
بعد از اینکه رفتیم تو لینا یکجوری منو بغل کرد انگار که سال ها که منو ندیده البته واقعا مدت طولانی هست که من لینا رو ندیدم دخترا رو هم خیلی وقته ندیدم همشونو بغل کردم که لینا با یه جعبه اومد جعبه کمک های اولیه زخم های من رو پانسمان کرد خیلی وقت بود به باند خودم سر نزدم و چیزی نپرسیدم پس پرسیدم
∆دخترا شما خبری از باند من ندارید؟؟
*خب تا اون مدت باند تو دست من بوده
∆خب چرا تو
*مگه خودت نگفتی
∆اها اره راست میگی
×کی بهت گفت ؟؟؟ چرا به ما زنگ نزدی ؟؟؟؟چرا باند رو دادی به رزی؟؟ چه مشکلی پیش اومده که دادی؟؟؟
∆اروم یکم نفس بگیر
€جیسو راست میگه بگو چی شده
∆خب من به رزی گفتم باند منو دست بگیره چون جیهوپ شماره شما هارو نداشت
€یعنی گوشی نداشتی ؟؟؟
∆نه هوسوک ازم گرفته بود
+اها خب یونا نظرت چیه چند شب پیش من بمونی؟؟؟
∆خب.............
....................................................................
ببخشید بچها که دیر شد شرطا رو کم میکنم حمایت لطفا😘
شرطا
لایک:۳
کامنت:۴
پارت ⁴
رفتم درو باز کردم که لونا و لیسا اومدن تو اما یکی پشت سرشون بود که خوب نتوستم ببینم که لیسا گفت
¢دخترا ما یونا رو اوردیم اما یه مشکلی هست
+چه مشکلی؟؟؟؟
÷خب ما رفتیم دنبال یونا اما ج... جیهوپ داشت یونا رو.... یونا رو...
∆کتک میزد.
لونا و لیسا کنار رفتن و من یونایی شکسته رو دیدم اون خیلی با من صمیمی تر بود اما بعد از ازدواج با جیهوپ دیگه رفت وامد کم شد و الان نزدیک 6 ماه هست که من اونو ندیدم و الان که دیدمش اینجوری شده وای باید زودتر تر پیشش میرفتم لیسا و لونا رو کنار تر زدم و اونو کلی بغل کردم دلم براش خیلی تنگ شده بود من دختری بودم که زود بغض میکردم بغض کردم اما نمیدونم این بغض از روی خوشحالی بود یا ناراحتی و من نمیدونم یعنی هیچ کدوم از من از نمیدونیم خوشحال باشیم یا ناراحت
یونا ویو
بعد از اینکه رفتیم تو لینا یکجوری منو بغل کرد انگار که سال ها که منو ندیده البته واقعا مدت طولانی هست که من لینا رو ندیدم دخترا رو هم خیلی وقته ندیدم همشونو بغل کردم که لینا با یه جعبه اومد جعبه کمک های اولیه زخم های من رو پانسمان کرد خیلی وقت بود به باند خودم سر نزدم و چیزی نپرسیدم پس پرسیدم
∆دخترا شما خبری از باند من ندارید؟؟
*خب تا اون مدت باند تو دست من بوده
∆خب چرا تو
*مگه خودت نگفتی
∆اها اره راست میگی
×کی بهت گفت ؟؟؟ چرا به ما زنگ نزدی ؟؟؟؟چرا باند رو دادی به رزی؟؟ چه مشکلی پیش اومده که دادی؟؟؟
∆اروم یکم نفس بگیر
€جیسو راست میگه بگو چی شده
∆خب من به رزی گفتم باند منو دست بگیره چون جیهوپ شماره شما هارو نداشت
€یعنی گوشی نداشتی ؟؟؟
∆نه هوسوک ازم گرفته بود
+اها خب یونا نظرت چیه چند شب پیش من بمونی؟؟؟
∆خب.............
....................................................................
ببخشید بچها که دیر شد شرطا رو کم میکنم حمایت لطفا😘
شرطا
لایک:۳
کامنت:۴
۳.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.