اقا جان،اشکهایم را میبینی؟
اقا جان،اشکهایم را میبینی؟
دل بی قراری هایم را میبینی؟
اقا جان،من تشنه ی یک لحظه دیدن روی تو ام،این شیفته ی دل سوخته را میبینی؟
آقاجان، آقای عزیز،از روسیاهی و شدت غرق در گناه شدنم هر لحظه و هر روز پریشان و سرگشته ام،بگو به من ایا این سرگشته ی پریشان غرق در گناه،اما عاشق و دلباخته ی توی مولا را میبینی؟
بیا و لیاقتم بده،دستم بگیر و از ناپاکی درون و برون وارهانم و دستانم را به دستان پاک و نورانیت برسان،مرا رهایی ده از این عذاب همه زمان،بیا جانا که جانم بر لب آمد؛
بیا دیگر،بیا......
دل بی قراری هایم را میبینی؟
اقا جان،من تشنه ی یک لحظه دیدن روی تو ام،این شیفته ی دل سوخته را میبینی؟
آقاجان، آقای عزیز،از روسیاهی و شدت غرق در گناه شدنم هر لحظه و هر روز پریشان و سرگشته ام،بگو به من ایا این سرگشته ی پریشان غرق در گناه،اما عاشق و دلباخته ی توی مولا را میبینی؟
بیا و لیاقتم بده،دستم بگیر و از ناپاکی درون و برون وارهانم و دستانم را به دستان پاک و نورانیت برسان،مرا رهایی ده از این عذاب همه زمان،بیا جانا که جانم بر لب آمد؛
بیا دیگر،بیا......
۷۷۷
۰۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.