فیک روباه سیاه
فیک روباه سیاه
Last part
۳ هفته بعد
روز عروسی
ا.ت ویو
امروز روز عروسی مغرور ترین افراد دنیاست که وقتی کنار همن مثل دوتا کفتر عاشق میمونن درسته کیم ا.ت و جئون جونگکوک
از صبح توی آرایش مخصوص خودم هستم و اون آرایشگر پلشت هنوز داره آرایشم میکنه
آرایشگر:تموم شد
ا.ت:بلاخره
از آیینه خودمو نگاه کردم که خودم روی خودم کراش زدم بعد گوشیم زنگ خورد برداشتم
کوک:عشقم من پایینم میای
ا.ت:الان
و رفتم پایین کوک خیلییی جذاب شده بود
کوک:ا.ت میترسم بدزدنت خیلی جذاب و هات شدی
ا.ت:خودتو ندیدی
و هردو خندیدن و سوار ماشینی که برای عروسی تزئین شده بود رفتن به سمت تالار
*××<×<@&:عروس و داماد دارن میان
هو هو هو هو هو
و ا.ت. وکوک رفتن پایین وروی صندلی های مخصوصشون نشستن بعد از حرف های عاقد ا.ت و کوک بلههه رو گفتن که کوک ا.ت رو با ولع میبوسید
که صدای جیغ همه بلند شد
۲ ساعت بعد
ا.ت و کوک توی ماشین نشستن تا برن به سمت عمارت کوک
ا.ت از بس رقصیده بود دیگه نمی تونست بلند بشه که کوک گفت
کوک:بنظرم نباید انقدر انرژی خرج میکردی
ا.ت:مجبور بودم
کوک:تا صبح خسته تر میشه
ا.ت:چی من مثلا مافیاممممم
کوک:خب منم هستم اما این بهونه ی خوبی پس دیگه خودتو خسته نکن و انرژیتو جمع کن
ا.ت:اوکییی ددی
کوک(پوزخند )
♡این عشق بین دو نفر بود دونفر که حتا وقتی آدما اسمشونو به زبون میاوردن به خودشون می لرزیدن اما این دو نفر وقتی باهم بودن مثل خنگ ها و دیوانه ها بودن که اگه کسی از دور اونارو میدید باور نمیکرد که یه بار هم نخندیدن
__________این داستان هم تموم شد از اونایی که تا آخر این داستان با من بودن و حمایتم کردن ممنونم و منتظر وانشات های دیگری هم باشین
Last part
۳ هفته بعد
روز عروسی
ا.ت ویو
امروز روز عروسی مغرور ترین افراد دنیاست که وقتی کنار همن مثل دوتا کفتر عاشق میمونن درسته کیم ا.ت و جئون جونگکوک
از صبح توی آرایش مخصوص خودم هستم و اون آرایشگر پلشت هنوز داره آرایشم میکنه
آرایشگر:تموم شد
ا.ت:بلاخره
از آیینه خودمو نگاه کردم که خودم روی خودم کراش زدم بعد گوشیم زنگ خورد برداشتم
کوک:عشقم من پایینم میای
ا.ت:الان
و رفتم پایین کوک خیلییی جذاب شده بود
کوک:ا.ت میترسم بدزدنت خیلی جذاب و هات شدی
ا.ت:خودتو ندیدی
و هردو خندیدن و سوار ماشینی که برای عروسی تزئین شده بود رفتن به سمت تالار
*××<×<@&:عروس و داماد دارن میان
هو هو هو هو هو
و ا.ت. وکوک رفتن پایین وروی صندلی های مخصوصشون نشستن بعد از حرف های عاقد ا.ت و کوک بلههه رو گفتن که کوک ا.ت رو با ولع میبوسید
که صدای جیغ همه بلند شد
۲ ساعت بعد
ا.ت و کوک توی ماشین نشستن تا برن به سمت عمارت کوک
ا.ت از بس رقصیده بود دیگه نمی تونست بلند بشه که کوک گفت
کوک:بنظرم نباید انقدر انرژی خرج میکردی
ا.ت:مجبور بودم
کوک:تا صبح خسته تر میشه
ا.ت:چی من مثلا مافیاممممم
کوک:خب منم هستم اما این بهونه ی خوبی پس دیگه خودتو خسته نکن و انرژیتو جمع کن
ا.ت:اوکییی ددی
کوک(پوزخند )
♡این عشق بین دو نفر بود دونفر که حتا وقتی آدما اسمشونو به زبون میاوردن به خودشون می لرزیدن اما این دو نفر وقتی باهم بودن مثل خنگ ها و دیوانه ها بودن که اگه کسی از دور اونارو میدید باور نمیکرد که یه بار هم نخندیدن
__________این داستان هم تموم شد از اونایی که تا آخر این داستان با من بودن و حمایتم کردن ممنونم و منتظر وانشات های دیگری هم باشین
۲۳.۰k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.