به وقت عاشقی ♡... P=77
(شب)
کیم=(درست پشت در امارت ایستاده بودیم... جلوی در ورودی عمارت چند تا بادیگارد ایستاده بودن...)
لی=کیم... آماده ای...
کیم=... آره خوبم...
لی=بریم....
کیم=سلام
بادیگارد=سلام...
لی=ما میخواستیم بریم داخل عمارت
بادیگارد =نسبتتون؟
کیم=به خانم ا.ت بگین.... بگین پدرشون اومده....
بادیگارد =بسیار خب... همینجا منتظر بمونین...
(یکی از بادیگارد ها رفت سمت عمارت تا خبر بده)
کیم =ببخشید لی... میدونم ا. ت دختر توعه اما...
لی=میدونم کیم...عادت کردی... هیچ ایرادی نداره
کیم=ممنون لی...
.......
بادیگارد=خانم ا. ت آقای کوک
کوک=چیشده؟
بادیگارد =دو تا آقا اومدن... میخوان بیان داخل عمارت... گفتن به خانم ا.ت بگم پدرشون اومدن...
ا. ت=پ.. پ.. پدرم؟
کیم=(درست پشت در امارت ایستاده بودیم... جلوی در ورودی عمارت چند تا بادیگارد ایستاده بودن...)
لی=کیم... آماده ای...
کیم=... آره خوبم...
لی=بریم....
کیم=سلام
بادیگارد=سلام...
لی=ما میخواستیم بریم داخل عمارت
بادیگارد =نسبتتون؟
کیم=به خانم ا.ت بگین.... بگین پدرشون اومده....
بادیگارد =بسیار خب... همینجا منتظر بمونین...
(یکی از بادیگارد ها رفت سمت عمارت تا خبر بده)
کیم =ببخشید لی... میدونم ا. ت دختر توعه اما...
لی=میدونم کیم...عادت کردی... هیچ ایرادی نداره
کیم=ممنون لی...
.......
بادیگارد=خانم ا. ت آقای کوک
کوک=چیشده؟
بادیگارد =دو تا آقا اومدن... میخوان بیان داخل عمارت... گفتن به خانم ا.ت بگم پدرشون اومدن...
ا. ت=پ.. پ.. پدرم؟
۷.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.