پلیس. ابلیس. part ¹⁰
جیمین : مفصله ( رو به جوکیونگ )
تهیونگ : ا.ت تعریف کن ببینم چی شده بود
+ م من رفته بودم ج جنگل که قدم بزنم بعد یه قلعه ی خیلی بزرگ دیدم ، که یهو یه نفر اومد سمتم و من داشتم فرار میکردم و پام به یه چیزی گیر کرد و خوردم زمین و بعد دیگه نفهمیدم چی شد
تهیونگ : خیلی خب ا.ت فعلا بیا بریم خونه
+ باشه بریم
[ نویسنده ویو ]
تهیونگ و ا.ت رفتن خونشون و جیمین و جوکیونگ هم به خوابشون ادامه دادن
{ یک هفته بعد }
+ کاری نداری من رفتم ( رو به تهیونگ )
تهیونگ: مواظب خودت باش
+ باش ( رفت )
[ نویسنده ویو ]
ا.ت توی این یه هفته پلیس شده و الآنم داره سعی میکنه بتونه اون آدمی که اون شب توی جنگل دید رو پیدا کنه ( ما که نمیدونیم اون کیه ؟ 😂)
+ این دفعه پیدات میکنم ( داره میره سمت جنگل )
؟ : ارباب ارباب یه دختره داره میاد سمت عمارت
_ تنهاست ؟
؟ : بله تنهاست ولی یونیفرم پلیس هارو داره ، فکر کنم پلیسه
_ بیاریدش ( نیشخند )
[ ا.ت ویو ]
داشتم میرفتم سمت اون عمارته که سه نفر اومدن و منو بزور بردن تو عمارت
_ خیلی پرویی که با اون کاری که باهات کردم دوباره اومدی اینجا ، مطمئنم که خون تو بدنت نزاشتم
+ منم اومدم که انتقام بگیرم ، البته فکر میکردم خوناشام ها وجود ندارن
_ فعلا که یکیشون جلوت وایساده
+ ولی قرار نیست از این به بعد باشه
_ این دختره ی هرزه رو ببرید یه کاری کنید حرف زدن یادش بره
خماری بد دردیه خودم میدونم 😂
تهیونگ : ا.ت تعریف کن ببینم چی شده بود
+ م من رفته بودم ج جنگل که قدم بزنم بعد یه قلعه ی خیلی بزرگ دیدم ، که یهو یه نفر اومد سمتم و من داشتم فرار میکردم و پام به یه چیزی گیر کرد و خوردم زمین و بعد دیگه نفهمیدم چی شد
تهیونگ : خیلی خب ا.ت فعلا بیا بریم خونه
+ باشه بریم
[ نویسنده ویو ]
تهیونگ و ا.ت رفتن خونشون و جیمین و جوکیونگ هم به خوابشون ادامه دادن
{ یک هفته بعد }
+ کاری نداری من رفتم ( رو به تهیونگ )
تهیونگ: مواظب خودت باش
+ باش ( رفت )
[ نویسنده ویو ]
ا.ت توی این یه هفته پلیس شده و الآنم داره سعی میکنه بتونه اون آدمی که اون شب توی جنگل دید رو پیدا کنه ( ما که نمیدونیم اون کیه ؟ 😂)
+ این دفعه پیدات میکنم ( داره میره سمت جنگل )
؟ : ارباب ارباب یه دختره داره میاد سمت عمارت
_ تنهاست ؟
؟ : بله تنهاست ولی یونیفرم پلیس هارو داره ، فکر کنم پلیسه
_ بیاریدش ( نیشخند )
[ ا.ت ویو ]
داشتم میرفتم سمت اون عمارته که سه نفر اومدن و منو بزور بردن تو عمارت
_ خیلی پرویی که با اون کاری که باهات کردم دوباره اومدی اینجا ، مطمئنم که خون تو بدنت نزاشتم
+ منم اومدم که انتقام بگیرم ، البته فکر میکردم خوناشام ها وجود ندارن
_ فعلا که یکیشون جلوت وایساده
+ ولی قرار نیست از این به بعد باشه
_ این دختره ی هرزه رو ببرید یه کاری کنید حرف زدن یادش بره
خماری بد دردیه خودم میدونم 😂
۴.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.