سناریو کوتاه ✨🍷
تو شهر قدم می زدن و می رقصیدن...
مثل دیوونه ها به نظر میومدن...
مردم پوزخند می زدن و از کنارشون رد می شدن...
و اونا قهقهه می زدن...
اون همه الکل اثرشو گذاشته بود!...
حتی یادشون نمی اومد کی هستن...
و این باعث سرخوشی بیشترشون می شد...
اونا تنها باقیمانده های گروگان مترویی بودن که حتی یک نفر دیگه جز اونا هم ازشون زنده نمونده بود...
تمام اعضا خونواده شون رو از دست دادن...
مثل دو تا پروانه تو شهر می چرخیدن..
_هی تو کی هستی؟!...
+منم نمی دونم...ها ها
_شبیه به خورشیدی...
+بله گربه کوچولو...
#shortscenarios_by_myj
مثل دیوونه ها به نظر میومدن...
مردم پوزخند می زدن و از کنارشون رد می شدن...
و اونا قهقهه می زدن...
اون همه الکل اثرشو گذاشته بود!...
حتی یادشون نمی اومد کی هستن...
و این باعث سرخوشی بیشترشون می شد...
اونا تنها باقیمانده های گروگان مترویی بودن که حتی یک نفر دیگه جز اونا هم ازشون زنده نمونده بود...
تمام اعضا خونواده شون رو از دست دادن...
مثل دو تا پروانه تو شهر می چرخیدن..
_هی تو کی هستی؟!...
+منم نمی دونم...ها ها
_شبیه به خورشیدی...
+بله گربه کوچولو...
#shortscenarios_by_myj
۱۷.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.