«عشق به اخر خط...»
پارت:1(سن بوآرو تغییر دادم شد ۶سال)
سوهی ویو
تو راه اون عمارت بودم...شنیده بودم صاحبش یه مافیاعه بی رحمه ولی ترسی ازش نداشتم اونم بلاخره یه ادمه...اون اگهی دیروزی تو دستم بود و دنبال ادرس روش میگشتم که با دیدن اون عمارت بزرگ کاغذ مچاله کردم انداختم رو یه گوشه از زمین کی به یه تیکه کاغذ اهمیت میداد...نزدیکتر شدم که یه نفر رو جلوی در اون عمارت دیدم حتما نگهبانه
سوهی:عا..ببخشید اقا اینجا عمارت کیم تهیونگ هستش؟
بادیگارد ۱:بله
سوهی:من برای استخدام به عنوان پرستار دخترشون اومدم خودشون هم خبر دارند
بادیگارد:۲خب میتونید تشریف ببرید داخل
سوهی:ممنونم
سوهی ویو
عمارت بزرگی بود ولی زیاد به عمارت سعی کردم نگاه نندازم نمیخواستم روز اولی ضایع بازی دربیارم رفتم داخل عمارت..که چندتا نگهبان دیگه هم بودن م همچنین کلی خدمتکار..نگاهم به یکی از خدمتکار ها افتاد که بهم لبخند زد منم یه لبخند متقابل براش زدم و وارد عمارت شدم...
سوهی:سلام اقای کیم..ببخشید اگه دیر رسیدم
تهیونک:نه به موقع بود
سوهی:پس خوبه..نمیخواستم روز اول دیر کنم
تهیونگ:معلومه ادم مسئولیت پذیری هستی حتما خوب از دخترم نگهداری میکنی نه؟
سوهی:بله همینطوره(نگاهش به بوآ افتاد که گفت)
سوهی:اوه میتونم یه بغل داشته باشم؟
تهیونگ:(دستشو دور کمر سوهی حلقه کرد و گفت)حتما
سوهی:و..ولی من با دخترتون بودم اقای کیم
تهیونگ:پس از این به بعد درخواستتو واضح تر بگو(به چشمای سوهی خیره شدو پوزخند زد)
سوهی:ب..باشه
تهیونگ:خوبه(دستشو از روی کمر سوهی برداشت)..خب اسمت سوهی بود درسته؟؛،
سوهی:بله لی سوهی بودم
تهیونگ:منم کیم تهیونگ هستم،میتونی تهیونگ هم صدام کنی
سوهی:فکر کنم همون کیم صداتون کنم بهتر باشه
تهیونگ:هرطور خودت راحتی..عا چندسالت بود؟
سوهی:من ۱۹سالمه
تهیونگ:باشه...من دیگه باید برم به کارام برسم شما دونفر رو تنها میذارم
سوهی:بله خدانگهدار(تهیونگ رفت)
سوهی:خب دختر کوچولو میتونم بغلت کنم؟
بوآ:اوهوم..راستی اسمم بوآست خانم بزرگه
سوهی:خانم بزرگه؟(خنده)..اسم منم سوهی عه بوآ
بوآ:عه اسمت چه قشنگه
سوهی:ولی اسم تو قشنگتره
بوآ:نه اسم تو قشنگتره
همینطور درحال حرف زدن با بوآ بود که یکی اومد سمتش و...
ادامه دارد....
چطور بود؟؟؟🌚نظر بدیداااا
سوهی ویو
تو راه اون عمارت بودم...شنیده بودم صاحبش یه مافیاعه بی رحمه ولی ترسی ازش نداشتم اونم بلاخره یه ادمه...اون اگهی دیروزی تو دستم بود و دنبال ادرس روش میگشتم که با دیدن اون عمارت بزرگ کاغذ مچاله کردم انداختم رو یه گوشه از زمین کی به یه تیکه کاغذ اهمیت میداد...نزدیکتر شدم که یه نفر رو جلوی در اون عمارت دیدم حتما نگهبانه
سوهی:عا..ببخشید اقا اینجا عمارت کیم تهیونگ هستش؟
بادیگارد ۱:بله
سوهی:من برای استخدام به عنوان پرستار دخترشون اومدم خودشون هم خبر دارند
بادیگارد:۲خب میتونید تشریف ببرید داخل
سوهی:ممنونم
سوهی ویو
عمارت بزرگی بود ولی زیاد به عمارت سعی کردم نگاه نندازم نمیخواستم روز اولی ضایع بازی دربیارم رفتم داخل عمارت..که چندتا نگهبان دیگه هم بودن م همچنین کلی خدمتکار..نگاهم به یکی از خدمتکار ها افتاد که بهم لبخند زد منم یه لبخند متقابل براش زدم و وارد عمارت شدم...
سوهی:سلام اقای کیم..ببخشید اگه دیر رسیدم
تهیونک:نه به موقع بود
سوهی:پس خوبه..نمیخواستم روز اول دیر کنم
تهیونگ:معلومه ادم مسئولیت پذیری هستی حتما خوب از دخترم نگهداری میکنی نه؟
سوهی:بله همینطوره(نگاهش به بوآ افتاد که گفت)
سوهی:اوه میتونم یه بغل داشته باشم؟
تهیونگ:(دستشو دور کمر سوهی حلقه کرد و گفت)حتما
سوهی:و..ولی من با دخترتون بودم اقای کیم
تهیونگ:پس از این به بعد درخواستتو واضح تر بگو(به چشمای سوهی خیره شدو پوزخند زد)
سوهی:ب..باشه
تهیونگ:خوبه(دستشو از روی کمر سوهی برداشت)..خب اسمت سوهی بود درسته؟؛،
سوهی:بله لی سوهی بودم
تهیونگ:منم کیم تهیونگ هستم،میتونی تهیونگ هم صدام کنی
سوهی:فکر کنم همون کیم صداتون کنم بهتر باشه
تهیونگ:هرطور خودت راحتی..عا چندسالت بود؟
سوهی:من ۱۹سالمه
تهیونگ:باشه...من دیگه باید برم به کارام برسم شما دونفر رو تنها میذارم
سوهی:بله خدانگهدار(تهیونگ رفت)
سوهی:خب دختر کوچولو میتونم بغلت کنم؟
بوآ:اوهوم..راستی اسمم بوآست خانم بزرگه
سوهی:خانم بزرگه؟(خنده)..اسم منم سوهی عه بوآ
بوآ:عه اسمت چه قشنگه
سوهی:ولی اسم تو قشنگتره
بوآ:نه اسم تو قشنگتره
همینطور درحال حرف زدن با بوآ بود که یکی اومد سمتش و...
ادامه دارد....
چطور بود؟؟؟🌚نظر بدیداااا
۲۶۸
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.