پارت ۶
پارت ۶
پدرخوانده
فردای اونروز ساعت ۶ صبح کوک
از خواب با صدای الارم گوشیم بلند شدم ، الارم رو قطع کردم و از تختم بلند شدم
تخت به این نرمی خریده گذاشته اتاق توقع داره از خواب هم بتونم دل بکنم
چشم غره ای تو اینه ی رو به رو به خودش رفت و به سمت حمام رفت
لباساش رو کند و توی سبد لباس کثیف ها انداخت ، وارد حمام شد و درش رو بست
چرا انقدر با این یارو نرم رفتار میکنم؟ من باید دهن اینو سرویس کنم بفرستم پرورشگاه دوباره
از امروز میرینم به همه نمره هام و همشون رو خراب میکنم تا منو برگردونه پرورشگاه ، عالیه
کوک دوش اب رو باز کرد و رفت زیر اب
و دوتا دستش و ترقوه هاش که تتو داشتن و با کرم پوشونده بود رو زیر اب گرفت و لبخند ترسناکی زد
کرم رو از روی دستش پاک کرد و توی اینه ی قدی حمام به سر تا پای خودش نگاه کرد
خدای من کی میخواد بفهمه من یه یه حرومزاده ی به تمام معنام ؟؟
و شروع به قهقه زدن کرد
از حمام بیرون رفت و روی صندلی میز اتاقش نشست
از داخل کشو کانسیلرش رو دراورد و روی دستاش رویخت و پخشش کرد تا تتو هاش معلوم نشه
بعدش بلند شد و یه شلوار کارگو مشکی به همراه یه تیشرت لش مشکی پوشید و یه جفت بوت ارتشی که ۵ سانت لژ داشت پوشید و یه گردنبند کارتین به همراه انگشتر و دستبند انداخت و گوشیش رو برداشت داخل کیفش انداخت و بیرون رفت
وسط راه با کمک گرفتن از یه خدمتکار به میز غذا خوری رسید و نشست ، یارو کیم هنوز نیومده بود و صبحانه هم سرو نشده بود
به یکی از خدمتکار های زیبای اونجا چشمک زد و با دستاش اشاره کرد تا بیاد سمتش
بانو میتونم اسمتون رو بدونم
¤ اسمم سوفیاست اقا جذابه شما میتونی سوفی هم صدام کنی
چه اسم زیبایی ، سوفی عزیزم میتونی برای من با دستای زیبات یه لیوان شیرموز درست کنی؟
بعدش چشمکی به دختر زد که دختر محو زیباییش شد
¤ حت..حتما مِستر
و دختر رفت ، جونگکوک نیشخندی به ساده بودن مردم اینجا زد و به صندلی تکیه داد
- بچه فکر نمیکنی این تیپ مناسب مدرسه نیست؟یا لباس فرم مدرسه رو بپوش یا یه تیپ بهتر بزن
کیم یکم شل کن بزار اینجا راحت باشم تو اون پرورشگاه پدرمو در اوردن حداقل تو یکم باهام راه بیا
تهیونگ سری از تاسف تکون داد
- هرطور راحتی
کوک پوزخندی تو دلش به تهیونگ زد و سری تکون داد تشکر ریزی کرد که همون لحظه شیرموزش رو سوفیا اورد و بوسه ای روی گونه کوک زد و سریع رفت
- چه زود مخ خدمتکارام رو زدی بچه
مخ چیه نبابا یه شیرموز میخواستم سوفی هم نزدیک بود به سوفی گفتم بیاره
- هومم ، تانیا
دختری سرا سیمه وارد شد که فکر کنم تانیا بود
☆ بله ارباب
- صبحونه رو بگو بیارن
☆ چشم ارباب
بعد یه ربع صبحونه رو اوردن که برای حداقل ۵۰ نفر ادم بود
کیم چرا انقدر غذا هدر میدی ؟
_____________________________
ادامه دارد...
پدرخوانده
فردای اونروز ساعت ۶ صبح کوک
از خواب با صدای الارم گوشیم بلند شدم ، الارم رو قطع کردم و از تختم بلند شدم
تخت به این نرمی خریده گذاشته اتاق توقع داره از خواب هم بتونم دل بکنم
چشم غره ای تو اینه ی رو به رو به خودش رفت و به سمت حمام رفت
لباساش رو کند و توی سبد لباس کثیف ها انداخت ، وارد حمام شد و درش رو بست
چرا انقدر با این یارو نرم رفتار میکنم؟ من باید دهن اینو سرویس کنم بفرستم پرورشگاه دوباره
از امروز میرینم به همه نمره هام و همشون رو خراب میکنم تا منو برگردونه پرورشگاه ، عالیه
کوک دوش اب رو باز کرد و رفت زیر اب
و دوتا دستش و ترقوه هاش که تتو داشتن و با کرم پوشونده بود رو زیر اب گرفت و لبخند ترسناکی زد
کرم رو از روی دستش پاک کرد و توی اینه ی قدی حمام به سر تا پای خودش نگاه کرد
خدای من کی میخواد بفهمه من یه یه حرومزاده ی به تمام معنام ؟؟
و شروع به قهقه زدن کرد
از حمام بیرون رفت و روی صندلی میز اتاقش نشست
از داخل کشو کانسیلرش رو دراورد و روی دستاش رویخت و پخشش کرد تا تتو هاش معلوم نشه
بعدش بلند شد و یه شلوار کارگو مشکی به همراه یه تیشرت لش مشکی پوشید و یه جفت بوت ارتشی که ۵ سانت لژ داشت پوشید و یه گردنبند کارتین به همراه انگشتر و دستبند انداخت و گوشیش رو برداشت داخل کیفش انداخت و بیرون رفت
وسط راه با کمک گرفتن از یه خدمتکار به میز غذا خوری رسید و نشست ، یارو کیم هنوز نیومده بود و صبحانه هم سرو نشده بود
به یکی از خدمتکار های زیبای اونجا چشمک زد و با دستاش اشاره کرد تا بیاد سمتش
بانو میتونم اسمتون رو بدونم
¤ اسمم سوفیاست اقا جذابه شما میتونی سوفی هم صدام کنی
چه اسم زیبایی ، سوفی عزیزم میتونی برای من با دستای زیبات یه لیوان شیرموز درست کنی؟
بعدش چشمکی به دختر زد که دختر محو زیباییش شد
¤ حت..حتما مِستر
و دختر رفت ، جونگکوک نیشخندی به ساده بودن مردم اینجا زد و به صندلی تکیه داد
- بچه فکر نمیکنی این تیپ مناسب مدرسه نیست؟یا لباس فرم مدرسه رو بپوش یا یه تیپ بهتر بزن
کیم یکم شل کن بزار اینجا راحت باشم تو اون پرورشگاه پدرمو در اوردن حداقل تو یکم باهام راه بیا
تهیونگ سری از تاسف تکون داد
- هرطور راحتی
کوک پوزخندی تو دلش به تهیونگ زد و سری تکون داد تشکر ریزی کرد که همون لحظه شیرموزش رو سوفیا اورد و بوسه ای روی گونه کوک زد و سریع رفت
- چه زود مخ خدمتکارام رو زدی بچه
مخ چیه نبابا یه شیرموز میخواستم سوفی هم نزدیک بود به سوفی گفتم بیاره
- هومم ، تانیا
دختری سرا سیمه وارد شد که فکر کنم تانیا بود
☆ بله ارباب
- صبحونه رو بگو بیارن
☆ چشم ارباب
بعد یه ربع صبحونه رو اوردن که برای حداقل ۵۰ نفر ادم بود
کیم چرا انقدر غذا هدر میدی ؟
_____________________________
ادامه دارد...
۱۳.۸k
۳۱ تیر ۱۴۰۳