ما بچه های جوجو هستیم.
سلامم این اولین فن فیکمه و ببخشید اگه خیلی بده:)
اگه پیشنهاد و انتقادی دارید لطفاً بگین.فعلا:)))
________________________________
همه چیز باور نکردی بود.داشتیم تو سینما جوجوتسو کایسن رو میدیدم که موقع برگشت تصادف کردیم و مردیم.همه چیز تا یه مدت برای من سیاه بود،ولی وقتی دوباره چشامو باز کردم ،خودمو و برادرم رو توی بغل گوجو دیدم!...گوجو زمزمه کرد:« به دنیا خوش اومدین،لونا و لوکاس» نه این امکان نداشت...اون واقعا پدر ما بود؟! پس تناسخ واقعا واقعیت داره؟...
°:از دید گوجو°
بچه های من...اونا واقعا بچه های من بودن! اما...آیا من صلاحیت پدر بودن رو داشتم؟بدون اون...(نکته: همسر گوجو موقع زایمان مرد) نه من از پسش برمیام...باید بر بیام! اونا با ارزش ترین دارایی من خواهند بود...(گوجو شروع به قلقلک دادن لونا و لوکاس کرد.لونا بیدار بود ولی لوکاس خوابیده بود)
°:از دید لونا°
الان تو خونه ی گوجو بودیم.مگومی،نوبارا و یوجی یجوری بهمون نگاه میکردن که انگار تا حالا بچه ندیدن! یوجی بهمون لبخند میزد و نوازشمون میکرد.نوبارا با لبخند به من و برادرم...یا همون لوکاس نگاه میکرد و مگومی با لوکاس ارتباط چشمی خاصی گرفته بود.بهشون نگاه کردم،اون درست مثل مگومی دوم بود!
°:از دید لوکاس°
اوه پسر...واقعا تبدیل به پسر گوجو شده بودم! اما این اهمیت نداشت.مهم این بود کسی که به نظرم تو جوجوتسو کایسن از بقیه گنگ تر و خفن تر بود بهم زل زده بود.پس منم با یه لبخند جوابشو دادم. میخواستم با مگومی رابطه ی خوبی بگیرم! مثل اینکه خواهرم هم وقتی به نوبارا و گوجو نگاه میکرد این حسو داشت.تو ذهنم گفتم: حالا که توی این انیمه ایم...بیا با بقیه ارتباط خوبی بگیریم!
اگه پیشنهاد و انتقادی دارید لطفاً بگین.فعلا:)))
________________________________
همه چیز باور نکردی بود.داشتیم تو سینما جوجوتسو کایسن رو میدیدم که موقع برگشت تصادف کردیم و مردیم.همه چیز تا یه مدت برای من سیاه بود،ولی وقتی دوباره چشامو باز کردم ،خودمو و برادرم رو توی بغل گوجو دیدم!...گوجو زمزمه کرد:« به دنیا خوش اومدین،لونا و لوکاس» نه این امکان نداشت...اون واقعا پدر ما بود؟! پس تناسخ واقعا واقعیت داره؟...
°:از دید گوجو°
بچه های من...اونا واقعا بچه های من بودن! اما...آیا من صلاحیت پدر بودن رو داشتم؟بدون اون...(نکته: همسر گوجو موقع زایمان مرد) نه من از پسش برمیام...باید بر بیام! اونا با ارزش ترین دارایی من خواهند بود...(گوجو شروع به قلقلک دادن لونا و لوکاس کرد.لونا بیدار بود ولی لوکاس خوابیده بود)
°:از دید لونا°
الان تو خونه ی گوجو بودیم.مگومی،نوبارا و یوجی یجوری بهمون نگاه میکردن که انگار تا حالا بچه ندیدن! یوجی بهمون لبخند میزد و نوازشمون میکرد.نوبارا با لبخند به من و برادرم...یا همون لوکاس نگاه میکرد و مگومی با لوکاس ارتباط چشمی خاصی گرفته بود.بهشون نگاه کردم،اون درست مثل مگومی دوم بود!
°:از دید لوکاس°
اوه پسر...واقعا تبدیل به پسر گوجو شده بودم! اما این اهمیت نداشت.مهم این بود کسی که به نظرم تو جوجوتسو کایسن از بقیه گنگ تر و خفن تر بود بهم زل زده بود.پس منم با یه لبخند جوابشو دادم. میخواستم با مگومی رابطه ی خوبی بگیرم! مثل اینکه خواهرم هم وقتی به نوبارا و گوجو نگاه میکرد این حسو داشت.تو ذهنم گفتم: حالا که توی این انیمه ایم...بیا با بقیه ارتباط خوبی بگیریم!
۲.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.