دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#part2
"ویو تهیونگ"
وقتی چشمام باز شد...روی تخت دراز کشیده بودم و میشنیدم که نامجون به الهه ی روح میگه
نامجون:به نظرم من بهش نگیم...اون نمیتونه دووم بیاره...من میدونم!
شوگا:بس کن!
نامجون:اخه...
شوگا:هیش...اون بیداره
از اونجا اومدم بیرون و رفتم سمتشون
تهیونگ:چی رو از من پنهون میکنید؟!
نامجون:....
تهیونگ:الهه ی روح؟
شوگا:ولی بورام دوباره به دنیا اومده...و....
تهیونگ:(جیغ)این خبر بدی نیست..من خیلی خوشحالم...شماها بهتر از همه میدونین...من بدون اون زندگیم و نمیتونستم ادامه بدم!میرم پیداش میکنم و...
شوگا:غیره ممکنه!
تهیونگ:هیچ جیز برای من غیر ممکن نیست!
نامجون:این یکی فرق داره تهیونگ...
تهیونگ:پوفف...من از اینجا میرم...انگار شما هیچی حالیتون نیست...نع؟نمیدونید چقدر منتظرش موندم؟نمیدونید چقدر به خاطرش گریه کردم؟
نامجون:چرا ولی...
تهیونگ:خفه شین!من میرم دنبالش....تو هر جسمی به دنیا اومده باشه پیداش میکنم!
شوگا:بشین...
تهیونگ:نمیخوام!میدونی که...
شوگا:بهت گفتم بشین!(داد)
نشستم روی صندلی
شوگا:من نمیتونم بهت بگم که اون توی چه جسمی به دنیا اومده و...
تهیونگ:منم ازت نخواستم!
شوگا:بزار حرفم و بزنم!(داد)
تهیونگ:لعنتی!
شوگا:(نفس عمیق)ولی این دفعه مجبورم...و مجازاتش و میکشم....اون...یه روح مرگه!
تهیونگ:خب که چی؟
نامجون:تهیونگ میفهمی؟اصن میدونی روح مرگ کیه؟اون ادم نیست...اگه بری سمتش...
تهیونگ:میدونم!یه لحظه گوش کن تا بگم...
نامجون:این دفعه تو گوش کن تهیونگ!این یه شوخی نیست...میمیری بدبخت!
تهیونگ:زندگی خودمه...دلم میخواد بمیرم!
شوگا:ولش کن نامجون...برو بمیر شتر
تهیونگ:میرم...میرم و پیداش میکنم
شوگا:برو به درک!
از اونجا اومدم بیرون ولی هنوز نامجون میومد دنبالم
تهیونگ:دنبالم نیا!من خوب میدونم باید با زندگیم چیکار کنم...
سوار ماشین شدم و رفتم به سمت خونه...
انگار اونا حالیشون نیست....من این همه صبر نکردم تا اون بیاد و هیچی غلطی نکنم!
پیداش میکنم...میرم پیشش...حتی اگر بمیرم!
اون یه روح داره...روح بورام...چرا هیچکی نمیفهمه؟نمیدونن من دیوونه ی اون روح مرگم؟نمیدونن اون روح مرگ یه روز زندگی من بوده؟نع!نمیدونن که اینجوری باهام رفتار میکنن!
خیلی تو فکر بودم...حتی یه لحظه میخواستم بزنم به یه ادم...
ماشین و پارک کردم و رفتم خونه
در و باز کردم و سوییچ و پرت کردم روی میز...لباسام و عوض کردم و خودمو پرت کردم روی تخت...از فردا باید شروع کنم...من بدون اون نمیتونم!
..................
ویسگون اجازه نمیده بیشتر ا این بنویسم....بقیش توی پست بعدی♡
#part2
"ویو تهیونگ"
وقتی چشمام باز شد...روی تخت دراز کشیده بودم و میشنیدم که نامجون به الهه ی روح میگه
نامجون:به نظرم من بهش نگیم...اون نمیتونه دووم بیاره...من میدونم!
شوگا:بس کن!
نامجون:اخه...
شوگا:هیش...اون بیداره
از اونجا اومدم بیرون و رفتم سمتشون
تهیونگ:چی رو از من پنهون میکنید؟!
نامجون:....
تهیونگ:الهه ی روح؟
شوگا:ولی بورام دوباره به دنیا اومده...و....
تهیونگ:(جیغ)این خبر بدی نیست..من خیلی خوشحالم...شماها بهتر از همه میدونین...من بدون اون زندگیم و نمیتونستم ادامه بدم!میرم پیداش میکنم و...
شوگا:غیره ممکنه!
تهیونگ:هیچ جیز برای من غیر ممکن نیست!
نامجون:این یکی فرق داره تهیونگ...
تهیونگ:پوفف...من از اینجا میرم...انگار شما هیچی حالیتون نیست...نع؟نمیدونید چقدر منتظرش موندم؟نمیدونید چقدر به خاطرش گریه کردم؟
نامجون:چرا ولی...
تهیونگ:خفه شین!من میرم دنبالش....تو هر جسمی به دنیا اومده باشه پیداش میکنم!
شوگا:بشین...
تهیونگ:نمیخوام!میدونی که...
شوگا:بهت گفتم بشین!(داد)
نشستم روی صندلی
شوگا:من نمیتونم بهت بگم که اون توی چه جسمی به دنیا اومده و...
تهیونگ:منم ازت نخواستم!
شوگا:بزار حرفم و بزنم!(داد)
تهیونگ:لعنتی!
شوگا:(نفس عمیق)ولی این دفعه مجبورم...و مجازاتش و میکشم....اون...یه روح مرگه!
تهیونگ:خب که چی؟
نامجون:تهیونگ میفهمی؟اصن میدونی روح مرگ کیه؟اون ادم نیست...اگه بری سمتش...
تهیونگ:میدونم!یه لحظه گوش کن تا بگم...
نامجون:این دفعه تو گوش کن تهیونگ!این یه شوخی نیست...میمیری بدبخت!
تهیونگ:زندگی خودمه...دلم میخواد بمیرم!
شوگا:ولش کن نامجون...برو بمیر شتر
تهیونگ:میرم...میرم و پیداش میکنم
شوگا:برو به درک!
از اونجا اومدم بیرون ولی هنوز نامجون میومد دنبالم
تهیونگ:دنبالم نیا!من خوب میدونم باید با زندگیم چیکار کنم...
سوار ماشین شدم و رفتم به سمت خونه...
انگار اونا حالیشون نیست....من این همه صبر نکردم تا اون بیاد و هیچی غلطی نکنم!
پیداش میکنم...میرم پیشش...حتی اگر بمیرم!
اون یه روح داره...روح بورام...چرا هیچکی نمیفهمه؟نمیدونن من دیوونه ی اون روح مرگم؟نمیدونن اون روح مرگ یه روز زندگی من بوده؟نع!نمیدونن که اینجوری باهام رفتار میکنن!
خیلی تو فکر بودم...حتی یه لحظه میخواستم بزنم به یه ادم...
ماشین و پارک کردم و رفتم خونه
در و باز کردم و سوییچ و پرت کردم روی میز...لباسام و عوض کردم و خودمو پرت کردم روی تخت...از فردا باید شروع کنم...من بدون اون نمیتونم!
..................
ویسگون اجازه نمیده بیشتر ا این بنویسم....بقیش توی پست بعدی♡
۸.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.