پارت ۲۲ Stealing under the pretext of love
مایا=ببین لیا جون دیگه نگو جانگکوک بگو عمو جانگکوک
لیا=چرا؟
جانگکوک=چون خواهرت حسودیش میشه...
مایا=نخیر چون شما حداقل ۲۰ سال از لیا بزرگتری و لیا باید به بزرگتر از خودش احترام بزاره باشه آبجی؟
لیا=اشکالی نداره بهت بگم عمو جانگکوک؟
جانگکوک=نه عزیزم اگه دوست داری بگو
جانگکوک رو بهم کرد و گفت=تو هم یه حموم برو به بی بی جنی و اوشین(جنی و اوشین خدمتکار هستن) میگم بیان کمکت کنن
مایا=توروخدا ول کن
جانگکوک اخمی کردو گفت=همینی که گفتم
مرتیکه زورگو حرفشو میزنه و میره اه
هنوز یه دقیقه هم نگذشته بود که یه دختر و همون خانم مُسن وارد اتاق شدن و کمکم کردن که وارد حموم بشم خدارو شکر که اتاقه خودش حموم داشت دختره میخواست لباسامو دربیاره که اخم کردم و گفتم=مگه خودت خواهر مادر نداری؟ برو بیرون خودم درمیارم (خب راستش دوست نداشتم بدنمو ببینه زور که نیست)
دختره یه لبخندی زد و گفت=آخه خودتون نمیتونید
مایا=بیخیال یه کاریش میکنم
دختره=قول میدم نگاهتون نکنم
بی بی که داشت بحث مارو میدید خنده ای کردو گفت=این اَدا ها چیه؟ اوشین هم عین خودت دختره دیگه چه اشکالی داره؟ بذار کمکت کنه دیگه
مایا=خانم بیخیال ... توروخدا من تاحالا جلوی کسی لخت نشدم
هردوشون میخندیدن که یهو جانگکوک وارد اتاق شد و گفت=چه خبره؟ یه حموم کردن که اینهمه خنده نداره
(اوشین خنده اشو خورد)
بی بی=چیزی نیست جانگکوک فقط مایا از ما خجالت میکشه لباسشو در نمیاره
جانگکوک=خجالت میکشه؟ اونم جلوی شما؟ چطوره خودم حمومت کنم؟
یهو از دهنم پرید گفتم=تو غلط کردی
این جمله همانا و سرخ شدن جانگکوک همان یه دادی سر بی بی و اوشین کشید که زهرترک شدم و اونا بیرون رفتن و در حموم رو هم بست وحشت کرده بودم ولی خودمو از تک و تا ننداختم
مایا=هان چیه؟ به تریج قباتون برخورد؟ فکر کردی من کیم؟ خب دوست ندارم کسی حمومم کنه مگه زوره؟
بی توجه به من همینطور جلو میومد آب دهنمو قورت دادم که یه قدمیم رسید کلاه رو به شدت از سرم کشید که موهام دورم پخش شد و یه کمیشم هم تو صورتم ریخت با ترس سرمو بلند کردم و گفتم=ا...از این اَدا ها ...واس من در نیار نمیترسم...برو بیرون خودم حموم میکنم
جانگکوک=تو زبون آدمیزاد حالیت نمیشه ...اما من خودم آدمت میکنم
مایا=برو بابا سگ کی باشی
جانگکوک=تو...حق... نداری اینطوری با من حرف بزنی
یقه امو تو دستش گرفت و از زمین بلندم کرد تمام بدنم از ترس میلرزید و دیگه نمیتونستم حرف بزنم
جانگکوک=بار آخرت باشه با من اینطوری حرف میزنی
سرمو به نشونه باشه تکون دادم که یهو زیر پامو گرفت و بغلم کرد ................
لیا=چرا؟
جانگکوک=چون خواهرت حسودیش میشه...
مایا=نخیر چون شما حداقل ۲۰ سال از لیا بزرگتری و لیا باید به بزرگتر از خودش احترام بزاره باشه آبجی؟
لیا=اشکالی نداره بهت بگم عمو جانگکوک؟
جانگکوک=نه عزیزم اگه دوست داری بگو
جانگکوک رو بهم کرد و گفت=تو هم یه حموم برو به بی بی جنی و اوشین(جنی و اوشین خدمتکار هستن) میگم بیان کمکت کنن
مایا=توروخدا ول کن
جانگکوک اخمی کردو گفت=همینی که گفتم
مرتیکه زورگو حرفشو میزنه و میره اه
هنوز یه دقیقه هم نگذشته بود که یه دختر و همون خانم مُسن وارد اتاق شدن و کمکم کردن که وارد حموم بشم خدارو شکر که اتاقه خودش حموم داشت دختره میخواست لباسامو دربیاره که اخم کردم و گفتم=مگه خودت خواهر مادر نداری؟ برو بیرون خودم درمیارم (خب راستش دوست نداشتم بدنمو ببینه زور که نیست)
دختره یه لبخندی زد و گفت=آخه خودتون نمیتونید
مایا=بیخیال یه کاریش میکنم
دختره=قول میدم نگاهتون نکنم
بی بی که داشت بحث مارو میدید خنده ای کردو گفت=این اَدا ها چیه؟ اوشین هم عین خودت دختره دیگه چه اشکالی داره؟ بذار کمکت کنه دیگه
مایا=خانم بیخیال ... توروخدا من تاحالا جلوی کسی لخت نشدم
هردوشون میخندیدن که یهو جانگکوک وارد اتاق شد و گفت=چه خبره؟ یه حموم کردن که اینهمه خنده نداره
(اوشین خنده اشو خورد)
بی بی=چیزی نیست جانگکوک فقط مایا از ما خجالت میکشه لباسشو در نمیاره
جانگکوک=خجالت میکشه؟ اونم جلوی شما؟ چطوره خودم حمومت کنم؟
یهو از دهنم پرید گفتم=تو غلط کردی
این جمله همانا و سرخ شدن جانگکوک همان یه دادی سر بی بی و اوشین کشید که زهرترک شدم و اونا بیرون رفتن و در حموم رو هم بست وحشت کرده بودم ولی خودمو از تک و تا ننداختم
مایا=هان چیه؟ به تریج قباتون برخورد؟ فکر کردی من کیم؟ خب دوست ندارم کسی حمومم کنه مگه زوره؟
بی توجه به من همینطور جلو میومد آب دهنمو قورت دادم که یه قدمیم رسید کلاه رو به شدت از سرم کشید که موهام دورم پخش شد و یه کمیشم هم تو صورتم ریخت با ترس سرمو بلند کردم و گفتم=ا...از این اَدا ها ...واس من در نیار نمیترسم...برو بیرون خودم حموم میکنم
جانگکوک=تو زبون آدمیزاد حالیت نمیشه ...اما من خودم آدمت میکنم
مایا=برو بابا سگ کی باشی
جانگکوک=تو...حق... نداری اینطوری با من حرف بزنی
یقه امو تو دستش گرفت و از زمین بلندم کرد تمام بدنم از ترس میلرزید و دیگه نمیتونستم حرف بزنم
جانگکوک=بار آخرت باشه با من اینطوری حرف میزنی
سرمو به نشونه باشه تکون دادم که یهو زیر پامو گرفت و بغلم کرد ................
۳۱.۳k
۰۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.