عشق گمشده
پارت دوم
هه سو رفته بود از خرابه بیرون و اون دو تا پوست کبفت بالای سر ات و هه نا جیمین کتشو در اورد و داد دور پام بپیچونم ازش تشکر کردم حتی نمیتونستم تو چشمای ات نگاه کنم سرم پایین بود که جیمین دم گوشم گفت هه سو زور نداره هر وقت اومد میکشونیمش کنار خرابه و چون میترسه یکی از اون غول تشناش رو با خودش میاره اون گوشه دو تا میلس با اون دو تا میزنیم تو سر هه سو و ادمش و اون ادم هم میاد کمکشون و تو سر اونم میزنیم و با دخترا فرار میکنیم قبول کردم
۵مین بعد...
هه سو اومد تو خرابه: وای چقد خوب بود تو این فکرم که بازم بهم بدیش...(با ناز)
با جیمین بهش گفتیم بیاد اون گوشه براش یه سوپرایز دارم خوشحال شد و اومد ولی تنها
بی عقل تر از چیزی بود که فکرشو میکردم با جیمین زدیم تو سرش و ادماش اومدن طرفمون که طبق نقشه تو سر اونا هم میله رو کوبوندیم من هنوز لـخت بودم و فقط کت جیمین دور پام پیچیده شده بود دستای ات رو باز کردم دستشو گرفتم و دویدیم سمت در خروجی جیمین و هه نا ام همینطور...
تو راه ات افتاد بغلش کردم و تا ماشین دویدم هه نا و ات عقب نشستن من پشت فرمون و جیمین بغلم نشست کلافه بودیم من نمیدونستم با این وضع چجوری بیام تو خیابونا
تو راه ات همش داشت گریه میکرد به صدا که جیمین داد زد ات بس کن برای تو کرد برا نجات جون تو میفهمی؟
خواستم تو رو جیمین در بیام که هه نا گفت: جیمین ساکت شو ات حالش خوب نی هی بدنش داره سرد تر میشه قلبش نامنظم میزنه هی نفسش میره و میاد تو هم سرش داد میزنی و حالشو بد تر میکنی؟
یه لحظه چشمام سیاهی رفت و نزدیک بود تصادف کنیم
رفتم سمت بیمارستان حال ات خوب نبود جیمین. هه نا ات رو بردن بیمارستان....
ویو جیمین:
یه سرم زدن برای ات حالش خوب شده بود برگشتیم سمت ماشین تهیونگ نبود هر چی هم زنگش میزدیم جواب نمیداد....
هه سو رفته بود از خرابه بیرون و اون دو تا پوست کبفت بالای سر ات و هه نا جیمین کتشو در اورد و داد دور پام بپیچونم ازش تشکر کردم حتی نمیتونستم تو چشمای ات نگاه کنم سرم پایین بود که جیمین دم گوشم گفت هه سو زور نداره هر وقت اومد میکشونیمش کنار خرابه و چون میترسه یکی از اون غول تشناش رو با خودش میاره اون گوشه دو تا میلس با اون دو تا میزنیم تو سر هه سو و ادمش و اون ادم هم میاد کمکشون و تو سر اونم میزنیم و با دخترا فرار میکنیم قبول کردم
۵مین بعد...
هه سو اومد تو خرابه: وای چقد خوب بود تو این فکرم که بازم بهم بدیش...(با ناز)
با جیمین بهش گفتیم بیاد اون گوشه براش یه سوپرایز دارم خوشحال شد و اومد ولی تنها
بی عقل تر از چیزی بود که فکرشو میکردم با جیمین زدیم تو سرش و ادماش اومدن طرفمون که طبق نقشه تو سر اونا هم میله رو کوبوندیم من هنوز لـخت بودم و فقط کت جیمین دور پام پیچیده شده بود دستای ات رو باز کردم دستشو گرفتم و دویدیم سمت در خروجی جیمین و هه نا ام همینطور...
تو راه ات افتاد بغلش کردم و تا ماشین دویدم هه نا و ات عقب نشستن من پشت فرمون و جیمین بغلم نشست کلافه بودیم من نمیدونستم با این وضع چجوری بیام تو خیابونا
تو راه ات همش داشت گریه میکرد به صدا که جیمین داد زد ات بس کن برای تو کرد برا نجات جون تو میفهمی؟
خواستم تو رو جیمین در بیام که هه نا گفت: جیمین ساکت شو ات حالش خوب نی هی بدنش داره سرد تر میشه قلبش نامنظم میزنه هی نفسش میره و میاد تو هم سرش داد میزنی و حالشو بد تر میکنی؟
یه لحظه چشمام سیاهی رفت و نزدیک بود تصادف کنیم
رفتم سمت بیمارستان حال ات خوب نبود جیمین. هه نا ات رو بردن بیمارستان....
ویو جیمین:
یه سرم زدن برای ات حالش خوب شده بود برگشتیم سمت ماشین تهیونگ نبود هر چی هم زنگش میزدیم جواب نمیداد....
۴.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.