فیک تهیونگ (اعذاب عشق)پارت۵
از زبان ا/ت
فکرم تا موقع نهار مشغول بود... بالاخره وقت نهار شد منشی اومد تو اتاق و گفت برای نهار باید برم غذاخوری شرکت..منم فقط گوشیم رو برداشتم و رفتم پایین تو غذاخوری کسی نبود یعنی زود اومدم..دستی به گردنم کشیدم که چشمم به تهیونگ خورد اومد نزدیکم برگشتم برم که دستم رو گرفت و نزاشت حرکت کنم گفتم : چیکار میکنی بازیت گرفته ؟
توی همون فاصله چند میلی متری گفت : چیه نکنه میترسی کاری کنم ؟ هوم ؟
ثابت به چشماش نگاه کردم و گفتم : نمیتونی کاری کنی
صدای آقای کیم رو شنیدم فوراً از هم جدا شدیم از استرس پاهام می لرزید کم کم بقیه کارمندا هم اومدن میسا هم بینشون بود.. اینقدر فکرم درگیر بود یه دو سه قاشق غذا خوردم بلند شدم با گفتن جمله نوش جونتون رفتم سمت آسانسور...
آروم و قرار نداشتم باید میفهمیدم کاره کدوم عوضی هست تاخودم با دستای خودم نابودش کنم کارام رو زود زود انجام دادم وسایلام رو برداشتم و رفتم اتاق آقای کیم ازش اجازه رفتن گرفتم...
برگشتم عمارت این عمارت پر از دوربینه پس چطوری کسی نفهمید اون شب چه اتفاقی افتاده ؟
رفتم سمته زیر زمین دوربینا از اونجا کنترل میشن کسی جز خدمتکار توی عمارت نبود بهترین موقعیت بود..
آروم دره زیرزمین رو باز کردم ترسناکه اینجا...
رفتم سمت مانیتور های دوربین...( دوربین ها تا فیلم های ۱۰ سال رو نگه میدارن) بعده کلی تلاش بالاخره فیلم های چند سال پیش رو پیدا کردم..اون ساعت هیچی نبود انگار توی اون ساعت دوربین ها از کار افتاده بودن..اما یه چیزی توجهم رو جلب کرد.. درست چند دقیقه قبل از اون حادثه وقتی خواهرم وارد آشپزخونه میشه پشتش یه آدم ظریف هیکل با موهایی بلند اما سیاه پوش وارد آشپزخونه میشه..یه زنه ؟ هر چقدر سعی کردم به جز این فیلم چیزه دیگه ای نبود با گوشی از صحنه فیلم گرفتم که دره زیرزمین باز شد مثل چی ترسیده بودم و هول کرده بودم دوربینا رو فوراً خاموش کردم و رفتم زیره میز صدای پاشنه کفش میومد انگار دو نفر بودن
فکرم تا موقع نهار مشغول بود... بالاخره وقت نهار شد منشی اومد تو اتاق و گفت برای نهار باید برم غذاخوری شرکت..منم فقط گوشیم رو برداشتم و رفتم پایین تو غذاخوری کسی نبود یعنی زود اومدم..دستی به گردنم کشیدم که چشمم به تهیونگ خورد اومد نزدیکم برگشتم برم که دستم رو گرفت و نزاشت حرکت کنم گفتم : چیکار میکنی بازیت گرفته ؟
توی همون فاصله چند میلی متری گفت : چیه نکنه میترسی کاری کنم ؟ هوم ؟
ثابت به چشماش نگاه کردم و گفتم : نمیتونی کاری کنی
صدای آقای کیم رو شنیدم فوراً از هم جدا شدیم از استرس پاهام می لرزید کم کم بقیه کارمندا هم اومدن میسا هم بینشون بود.. اینقدر فکرم درگیر بود یه دو سه قاشق غذا خوردم بلند شدم با گفتن جمله نوش جونتون رفتم سمت آسانسور...
آروم و قرار نداشتم باید میفهمیدم کاره کدوم عوضی هست تاخودم با دستای خودم نابودش کنم کارام رو زود زود انجام دادم وسایلام رو برداشتم و رفتم اتاق آقای کیم ازش اجازه رفتن گرفتم...
برگشتم عمارت این عمارت پر از دوربینه پس چطوری کسی نفهمید اون شب چه اتفاقی افتاده ؟
رفتم سمته زیر زمین دوربینا از اونجا کنترل میشن کسی جز خدمتکار توی عمارت نبود بهترین موقعیت بود..
آروم دره زیرزمین رو باز کردم ترسناکه اینجا...
رفتم سمت مانیتور های دوربین...( دوربین ها تا فیلم های ۱۰ سال رو نگه میدارن) بعده کلی تلاش بالاخره فیلم های چند سال پیش رو پیدا کردم..اون ساعت هیچی نبود انگار توی اون ساعت دوربین ها از کار افتاده بودن..اما یه چیزی توجهم رو جلب کرد.. درست چند دقیقه قبل از اون حادثه وقتی خواهرم وارد آشپزخونه میشه پشتش یه آدم ظریف هیکل با موهایی بلند اما سیاه پوش وارد آشپزخونه میشه..یه زنه ؟ هر چقدر سعی کردم به جز این فیلم چیزه دیگه ای نبود با گوشی از صحنه فیلم گرفتم که دره زیرزمین باز شد مثل چی ترسیده بودم و هول کرده بودم دوربینا رو فوراً خاموش کردم و رفتم زیره میز صدای پاشنه کفش میومد انگار دو نفر بودن
۱۰۸.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.