♡My little lady♡
پارت ۹_
ساعت ۸:۴۷
از خواب پاشدم رفتم تو حموم و بدنمو چنگ زدم ، اتفاقای دیشب از ذهنم گذشتن ، آب سردو باز کردم و چند دقیقه دوش موندم
از حموم اومدم بیرون
حولمو محکم گرفتمو رفتم از تو چمدون لباس بردارم
(+تهیونگ
_سهمی)
+صب بخیر ، ساعت چنده؟
_حدودا نه
+راستی پیرهن بپوش ، ولی خیلی جذب یا کوتاه نباشه ممکنه اذیتت کنه
و رفت تو حموم
یه پیرهن سفید دراوردم و پوشیدم ، خیلی خوشگل بود
کفش سفید پاشنه داری که مارگارت برام گذاشته بودم باهاش ست کردم
نشستم رو جلوی آینه ، میخواستم شروع کنم به صاف کردن موهام که
تهیونگ با یه حوله دور کمرش از حموم اومد و صاف جلوم وایستاد
+صافش نکن
_چی ؟
+موهاتو میگم
_چرا ؟
+موی فر بیشتر بهت میاد
و ازم فاصله گرفت
_____________
+مارکوس جکسون و مارتا جکسون ، منم کریس ، خودتم لارا ؛ یادت میمونه نه ؟
_اوهوم
وارد سوییت جکسونا شدیم
یه مرد حدودا ۴۰ ساله با پوست تیره و چهرهی خشن و یه زن لاغر اندام ۳۷_۳۸ ساله
کره ای _ آمریکایی بودن و انگلیسی و کره ای صحبت میکردن
تهیونگ دستشو انداخت دور کمرم و نزدیکم شد
+همسرم هستن لارا دارلین ، لارا نمیخوای بهشون سلام کنی ؟
_خانم مارتا درسته؟ از دیدنتون خیلی خوشوقتم
×همچنین عزیزم
نشستم کنار مارتا و مشغول صحبت باهاش شدم ، زن مهربونی بنظر میرسید
تهیونگم داشت سعی میکرد مخ مارکوسو بزنه که باهاش قرارداد ببنده ، کمکم داشتم میفهمیدم چی به چیه ، تهیونگ منو برای اینکه با مارتا گرم بگیرم میخواد ، که باعث بشه مارکوس بهش اعتماد کنه
×عزیزم ؟ نمیخوای از اون کوکتلای معروفت برامون درست کنی
+اگر این کارو بکنید که خیلی عالی میشه
÷حتما !
مارکوس رفت توی آشپزخونه
×خیلی به هم میاین ، من اونجا میشینم ، شما دوتا کنار هم باشین بهتره
تهیونگ کنار من نشست و مارکوسم بعداز چند دقیقه با یه سینی که پر از نوشیدنیای الکلی رنگی بود برگشت.
آروم گفتم
_تهیونگا ، من نمیتونم الکل بخورم ، حالم بد میشه
مارکوس روی مبل کنارم نشست
÷اینو مخصوص خودت درست کردم
تهیونگ شاتو برداشت و تشکر کرد
÷اینم برای شماست
_از لطفتون ممنونم ، نمیدونستم داخلش الکل داره ، متاسفانه نباید مشروب بخورم
÷نمیشه ! حتما باید بخوری
_خیلی دلم میخواست ولی معدم هضم نمیکنه
÷برای یه بار هیچ اتفاقی نمیوفته
_آخه...گ
÷آخه نداره ، بیا
دستموگرفت و شاتو گذاشت تو دستم
÷یالا ؛ بخور
به زورخوردم ، مارکوس یه شات دیگه بهم داد
÷ بیا اینم بعدی
به لیوان توی دستم خیره شده بودم
÷چیشد ؟ نکنه دوست نداری؟
تهیونگ شاتو از دستم گرفت و سر کشید و کوبید رو میز و به مارکوس نگاه خشنی کرد
حمایت یادتون نره ♡ ۲۰ تا کامنت بشه پارت بعدو میذارم
#فیک
#تهیونگ
#فیک_مافیا
#کیم_تهیونگ
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
ساعت ۸:۴۷
از خواب پاشدم رفتم تو حموم و بدنمو چنگ زدم ، اتفاقای دیشب از ذهنم گذشتن ، آب سردو باز کردم و چند دقیقه دوش موندم
از حموم اومدم بیرون
حولمو محکم گرفتمو رفتم از تو چمدون لباس بردارم
(+تهیونگ
_سهمی)
+صب بخیر ، ساعت چنده؟
_حدودا نه
+راستی پیرهن بپوش ، ولی خیلی جذب یا کوتاه نباشه ممکنه اذیتت کنه
و رفت تو حموم
یه پیرهن سفید دراوردم و پوشیدم ، خیلی خوشگل بود
کفش سفید پاشنه داری که مارگارت برام گذاشته بودم باهاش ست کردم
نشستم رو جلوی آینه ، میخواستم شروع کنم به صاف کردن موهام که
تهیونگ با یه حوله دور کمرش از حموم اومد و صاف جلوم وایستاد
+صافش نکن
_چی ؟
+موهاتو میگم
_چرا ؟
+موی فر بیشتر بهت میاد
و ازم فاصله گرفت
_____________
+مارکوس جکسون و مارتا جکسون ، منم کریس ، خودتم لارا ؛ یادت میمونه نه ؟
_اوهوم
وارد سوییت جکسونا شدیم
یه مرد حدودا ۴۰ ساله با پوست تیره و چهرهی خشن و یه زن لاغر اندام ۳۷_۳۸ ساله
کره ای _ آمریکایی بودن و انگلیسی و کره ای صحبت میکردن
تهیونگ دستشو انداخت دور کمرم و نزدیکم شد
+همسرم هستن لارا دارلین ، لارا نمیخوای بهشون سلام کنی ؟
_خانم مارتا درسته؟ از دیدنتون خیلی خوشوقتم
×همچنین عزیزم
نشستم کنار مارتا و مشغول صحبت باهاش شدم ، زن مهربونی بنظر میرسید
تهیونگم داشت سعی میکرد مخ مارکوسو بزنه که باهاش قرارداد ببنده ، کمکم داشتم میفهمیدم چی به چیه ، تهیونگ منو برای اینکه با مارتا گرم بگیرم میخواد ، که باعث بشه مارکوس بهش اعتماد کنه
×عزیزم ؟ نمیخوای از اون کوکتلای معروفت برامون درست کنی
+اگر این کارو بکنید که خیلی عالی میشه
÷حتما !
مارکوس رفت توی آشپزخونه
×خیلی به هم میاین ، من اونجا میشینم ، شما دوتا کنار هم باشین بهتره
تهیونگ کنار من نشست و مارکوسم بعداز چند دقیقه با یه سینی که پر از نوشیدنیای الکلی رنگی بود برگشت.
آروم گفتم
_تهیونگا ، من نمیتونم الکل بخورم ، حالم بد میشه
مارکوس روی مبل کنارم نشست
÷اینو مخصوص خودت درست کردم
تهیونگ شاتو برداشت و تشکر کرد
÷اینم برای شماست
_از لطفتون ممنونم ، نمیدونستم داخلش الکل داره ، متاسفانه نباید مشروب بخورم
÷نمیشه ! حتما باید بخوری
_خیلی دلم میخواست ولی معدم هضم نمیکنه
÷برای یه بار هیچ اتفاقی نمیوفته
_آخه...گ
÷آخه نداره ، بیا
دستموگرفت و شاتو گذاشت تو دستم
÷یالا ؛ بخور
به زورخوردم ، مارکوس یه شات دیگه بهم داد
÷ بیا اینم بعدی
به لیوان توی دستم خیره شده بودم
÷چیشد ؟ نکنه دوست نداری؟
تهیونگ شاتو از دستم گرفت و سر کشید و کوبید رو میز و به مارکوس نگاه خشنی کرد
حمایت یادتون نره ♡ ۲۰ تا کامنت بشه پارت بعدو میذارم
#فیک
#تهیونگ
#فیک_مافیا
#کیم_تهیونگ
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
۷.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.