درگیرِ مافیاها
پارت ۱۹
از زبان تهیونگ:
وارد عمارت که شدم از نگهبانا پرسیدم : جونگکوک و عمو نیستن؟ نگهبان : خیر قربان جناب ایل سوک برگشتن سئول و جناب جونگکوکم برمیگردن تا شب...
کمی گرسنم بود خدمتکارو صدا زدم گفتم شام آمادس؟
خدمتکار: بله رییس آمادس الان میزو میچینم
سری تکون دادم و رفتم اتاق ا/ت در زدم و وارد شدم
پشتش به من بود و داشت از پنجره بیرونو نگاه میکرد همونجا وایسادم و نگاش کردم و به این فکر میکردم که چجوری این دختر تو دل من جا شد انقد محوش شده بودم که یادم رفت صحبت کنم که ا/ت برگشت و گفت : چرا چیزی نمیگی؟ کاری داری؟
تهیونگ: میشه بیای پایین شام بخوریم ؟
ا/ت : گرسنم نیس اگرم باشه تو اتاقم غذا میخورم
تهیونگ: من از تنهایی غذا خوردن بدم میاد اگه نخوری منم نمیخورم از صبحم چیزی نخوردم ضعف کردم
ا/ت : منم هیچوقت بدون بابام شام نمیخوردم؛برو
تهیونگ: منم دلم میخواست یه بار دیگه با خانوادم غذا بخورم سر یه میز ؛ اومدم از اتاق برم که ا/ت پرسید: مگه خانوادت کجان ؟
تهیونگ: نیستن . توی هیچ کجای این دنیا نیستن
ا/ت : سرمو انداختم و گفتم متاسفم
تهیونگ: مهم نیست من دیگه مزاحمت نمیشم
ا/ت : حالا امشبو شاید بتونیم با هم شام بخوریم
تهیونگ: قند تو دلم آب شد ناخودآگاه لبخندی زدم و گفتم باشه پس پایین منتظرتم بیا
از زبان ا/ت: وقتی بهش گفتم میام چهره سرد و بی روحش عوض شد و خندید خیلی خسته و پژمرده بنظر میومد بخصوص اینکه اسم پدرمو که بردم خیلی ناراحتش کردم انگار یاد خانوادش افتاد لباسمو عوض کردم و رفتم پایین خداییش گشنمم بود خیلی
از زبان تهیونگ: نشسته بودم سر میز که ا/ت اومد پایین بلند شدم و صندلیو براش عقب کشیدم که بشینه
تشکر کرد و نشست بعد مستقیم به من خیره شد
گفتم : چی شده ؟
ا/ت : تو چرا انقد با من مهربونی دلت برام میسوزه؟
تهیونگ: همزمان که از غذاها برمیداشتم توی بشقابم میریختم گفتم : چرا فک میکنی یه مافیا دلش برای کسی میسوزه؟ بعدشم شاید ترحم نباشه شاید چیز دیگه باشه خب
ا/ت : اینو که گفت یه دفعه یه جوری شدم خودمو زدم به اون راه و منم شروع کردم غذا کشیدن و گفتم نمیدونم آخه دلیل دیگه ای نمیبینم واسه مهربونیات چون ندیدم با کسی خوب باشی
تهیونگ: دیگه چیزی نگفتم و غذامو خوردم چون چیزی که لازم بود رو گفتم و مطمئنم متوجه حرفم شد؛ داشتیم غذامونو میخوردیم که یه دفعه جونگکوک وارد سالن شد با دیدن ما چشاش چارتا شد یه مکثی کرد و اومد طرف ما و گفت به به سلاممممم به جمع خانواده ببینم منو راه میدین تو جمع دو نفرتون یا مزاحمم؟
از زبان جونگکوک:
اینو که گفتم تهیونگ دست از غذا کشید و یه دستشو گذاشت رو چشماش و گفت : بگیر بشین جونگکوک یه ذرم کمتر حرف بزنی ممنون میشم
ا/ت با دیدن ما دوتا گوشه لبش به خنده وا شد...
شرط: ۵۰لایک
از زبان تهیونگ:
وارد عمارت که شدم از نگهبانا پرسیدم : جونگکوک و عمو نیستن؟ نگهبان : خیر قربان جناب ایل سوک برگشتن سئول و جناب جونگکوکم برمیگردن تا شب...
کمی گرسنم بود خدمتکارو صدا زدم گفتم شام آمادس؟
خدمتکار: بله رییس آمادس الان میزو میچینم
سری تکون دادم و رفتم اتاق ا/ت در زدم و وارد شدم
پشتش به من بود و داشت از پنجره بیرونو نگاه میکرد همونجا وایسادم و نگاش کردم و به این فکر میکردم که چجوری این دختر تو دل من جا شد انقد محوش شده بودم که یادم رفت صحبت کنم که ا/ت برگشت و گفت : چرا چیزی نمیگی؟ کاری داری؟
تهیونگ: میشه بیای پایین شام بخوریم ؟
ا/ت : گرسنم نیس اگرم باشه تو اتاقم غذا میخورم
تهیونگ: من از تنهایی غذا خوردن بدم میاد اگه نخوری منم نمیخورم از صبحم چیزی نخوردم ضعف کردم
ا/ت : منم هیچوقت بدون بابام شام نمیخوردم؛برو
تهیونگ: منم دلم میخواست یه بار دیگه با خانوادم غذا بخورم سر یه میز ؛ اومدم از اتاق برم که ا/ت پرسید: مگه خانوادت کجان ؟
تهیونگ: نیستن . توی هیچ کجای این دنیا نیستن
ا/ت : سرمو انداختم و گفتم متاسفم
تهیونگ: مهم نیست من دیگه مزاحمت نمیشم
ا/ت : حالا امشبو شاید بتونیم با هم شام بخوریم
تهیونگ: قند تو دلم آب شد ناخودآگاه لبخندی زدم و گفتم باشه پس پایین منتظرتم بیا
از زبان ا/ت: وقتی بهش گفتم میام چهره سرد و بی روحش عوض شد و خندید خیلی خسته و پژمرده بنظر میومد بخصوص اینکه اسم پدرمو که بردم خیلی ناراحتش کردم انگار یاد خانوادش افتاد لباسمو عوض کردم و رفتم پایین خداییش گشنمم بود خیلی
از زبان تهیونگ: نشسته بودم سر میز که ا/ت اومد پایین بلند شدم و صندلیو براش عقب کشیدم که بشینه
تشکر کرد و نشست بعد مستقیم به من خیره شد
گفتم : چی شده ؟
ا/ت : تو چرا انقد با من مهربونی دلت برام میسوزه؟
تهیونگ: همزمان که از غذاها برمیداشتم توی بشقابم میریختم گفتم : چرا فک میکنی یه مافیا دلش برای کسی میسوزه؟ بعدشم شاید ترحم نباشه شاید چیز دیگه باشه خب
ا/ت : اینو که گفت یه دفعه یه جوری شدم خودمو زدم به اون راه و منم شروع کردم غذا کشیدن و گفتم نمیدونم آخه دلیل دیگه ای نمیبینم واسه مهربونیات چون ندیدم با کسی خوب باشی
تهیونگ: دیگه چیزی نگفتم و غذامو خوردم چون چیزی که لازم بود رو گفتم و مطمئنم متوجه حرفم شد؛ داشتیم غذامونو میخوردیم که یه دفعه جونگکوک وارد سالن شد با دیدن ما چشاش چارتا شد یه مکثی کرد و اومد طرف ما و گفت به به سلاممممم به جمع خانواده ببینم منو راه میدین تو جمع دو نفرتون یا مزاحمم؟
از زبان جونگکوک:
اینو که گفتم تهیونگ دست از غذا کشید و یه دستشو گذاشت رو چشماش و گفت : بگیر بشین جونگکوک یه ذرم کمتر حرف بزنی ممنون میشم
ا/ت با دیدن ما دوتا گوشه لبش به خنده وا شد...
شرط: ۵۰لایک
۱۷.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.