فیک تاریکی
فیک تاریکی
ρムЯイ9
جونگ کوک : قراره بخاطر اشتباهت تقاص پس بدی
فانی (لبخند ترسناک)
"و بعد اون پسر رو محکم به اون طرف جاده که با درخت پوشیده شده بود، پرت کرد
پسر با برخورد به درخت آخ بلندی گفت و روی زمین افتاد و جونگ کوک هم دوباره به سمتش رفت
جونگ کوک : میدونی تقاص کسی که بخاد به پرنسس جئون آسیب بزنه چیه ؟(آروم و خونسرد)
پسره: خواهش میکنم من فقط حواس پرتی کردم (با درد)
جونگ کوک:مهم نیست برام چون.. (خونسرد)
با کاری که الان میخوام بکنم میفهمی نباید حواس پرتی کنی احمق(داد)
"مشتشو رو میخاد بکوبه به صورت پسره که دستش توسط کسی گرفته میشه"
ا.ت: جونگ کوک خواهش میکنم ولش کن "ترس"
کوک: مگه بهت نگفتم از ماشین پیاده نشو پرنسس؟(خونسرد)
ویو ات:از این خونسردی ترسو با تمام وجود حس کردم چون این آرامش قبل از طوفان بود
ات: ب..ببخشید کوک اما مجبور بودم ..*نگاهی به پسر میندازه که فکش توسط جئون گرفته میشه*
کوک: چرا میخواستی به این فانی نگاه کنی هاااع؟(داد) تو حق نداری جز من به کسی نگاه بندازی میفهمیی(آخرش رو با عربده میگه)
ات:ک.کوک ولم ..کن فکم!
جئون بخاطر عصبانیتی که داشت متوجه نبود داره فک پرنسسش رو در دستان تنومندش میشکنه و بعد از این حرف کمی فشار دستش رو کم کرد اما هنوز به فکش فشار آورده میشد
جئون: از این به بعد حق نداری تو کارای من دخالت کنی پرنسس و باید با قوانین من زندگی کنی ..فهمیدی؟ (داد)
ات: فهمیدم خواهش میکنم فکم رو ول کنن(بغض)
"جئون فک ات رو ول میکنه"
کوک: همین الان میشینی تو ماشین اگر ببینم بیرون اومدی پاهاتو خرد میکنم (عصبی)
که ..
......
شرط: ۳۰ لایک و ۳۰ کامنت (๑• . •๑)
ρムЯイ9
جونگ کوک : قراره بخاطر اشتباهت تقاص پس بدی
فانی (لبخند ترسناک)
"و بعد اون پسر رو محکم به اون طرف جاده که با درخت پوشیده شده بود، پرت کرد
پسر با برخورد به درخت آخ بلندی گفت و روی زمین افتاد و جونگ کوک هم دوباره به سمتش رفت
جونگ کوک : میدونی تقاص کسی که بخاد به پرنسس جئون آسیب بزنه چیه ؟(آروم و خونسرد)
پسره: خواهش میکنم من فقط حواس پرتی کردم (با درد)
جونگ کوک:مهم نیست برام چون.. (خونسرد)
با کاری که الان میخوام بکنم میفهمی نباید حواس پرتی کنی احمق(داد)
"مشتشو رو میخاد بکوبه به صورت پسره که دستش توسط کسی گرفته میشه"
ا.ت: جونگ کوک خواهش میکنم ولش کن "ترس"
کوک: مگه بهت نگفتم از ماشین پیاده نشو پرنسس؟(خونسرد)
ویو ات:از این خونسردی ترسو با تمام وجود حس کردم چون این آرامش قبل از طوفان بود
ات: ب..ببخشید کوک اما مجبور بودم ..*نگاهی به پسر میندازه که فکش توسط جئون گرفته میشه*
کوک: چرا میخواستی به این فانی نگاه کنی هاااع؟(داد) تو حق نداری جز من به کسی نگاه بندازی میفهمیی(آخرش رو با عربده میگه)
ات:ک.کوک ولم ..کن فکم!
جئون بخاطر عصبانیتی که داشت متوجه نبود داره فک پرنسسش رو در دستان تنومندش میشکنه و بعد از این حرف کمی فشار دستش رو کم کرد اما هنوز به فکش فشار آورده میشد
جئون: از این به بعد حق نداری تو کارای من دخالت کنی پرنسس و باید با قوانین من زندگی کنی ..فهمیدی؟ (داد)
ات: فهمیدم خواهش میکنم فکم رو ول کنن(بغض)
"جئون فک ات رو ول میکنه"
کوک: همین الان میشینی تو ماشین اگر ببینم بیرون اومدی پاهاتو خرد میکنم (عصبی)
که ..
......
شرط: ۳۰ لایک و ۳۰ کامنت (๑• . •๑)
۲۶.۲k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.