پارت آخر😈💫
فرداصبح با ناله بیدارشد
دستش رو دور گرنش کشید و آخی کشید
سمت آیینه رفت و شاهکارای جناب جونگکوک و دید
+عجب شاهکاری!
_بنده خیلی هنرمندم
+دارم میبینم من از خر کمترم اگر بزارم تو بازم بخوری
_حالا دیشب راست گفتی
+البته چرا باید دروغ بگم
_جدی!
+نه من باتو شوخی دارم
واقعا باهاش شوخی دارم
_میدونی چیه
+چیه
_فک کنم بین تهیونگ و هیوجویم اتفاقایی افتاده
+پوزخند*
.............
بعد از خوردن صبحانه نشستن فیلم نگاه کردن(خیلی عادیه نه به کار دیشبشون نه به الان که انقد ریلکسن)
شب بود که صدای زنگ در اومد
_تهیونگه
و درو براش باز کرد با هیوجو بود
_توهرجا میری هیوجورو با خودت میبری
×معلومه اون بادیگاردمه
_یجوری میکی بادیگاردمه که انگار صاحبشی
یه چشمک به ا/ت زد
×خب هستم.
+هیوجو حالا چرا تویه هوا به این گرمی یقه اسکی پوشیدی نکنه تتو زدی
×زیرلب:یچیزی بهتر از تتو
جونگکوک به سمت تهیونگ.
ا/ت به سمت هیوجو
حمله کردن و بردنشون به گوشه از خونه
_+من که میدونم چه اتفاقی افتاده فقط بگو چطوری!
..............
÷آیی تمومش کن
×امکان نداره همچین لذتی رو از دست بدم
÷آییییی تهیونگگ گردنم
×عمرا(داد)
.............
×÷خبب ...
*هردوتاشون دارن به هرکدوم یه جواب میدن*
_+بگین دیگه
÷×خب اون شب که رفته بودین بار انگار تهیونگ زیادی خورده بود و انگار منم یه جورایی تحریکش کردم و ...
+_دیگه چیزی نگو
و دوباره اومدن پیش هم
+خب حالا بیخیال این حرفا چه خبر
÷هیچی
+😑وادفاک
.............
+خدافظی
............
_خب ما بریم به کارمون برسیم
+کدوم کار؟
_همونکاراصلیه!
و روبه صورتش خم شد
_از اونجایی که ما الان همو دوست داریم پس برما اون کار حلاله آقا حلاله
+چی!
دست ا/تو گرفت و برد تو اتاق و درو قفل کرد ولی قبلش داد زد و گفت
_آجوما واسه ی ما شام نگهدار
_خیله خب حالا میرسیم به تو خانم کوچولو
.
.
.
.
.
.
*بقیش با خودتون😐
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه تا آخر عمر خوشبخت شدن
the end
ببخشید اگر مسخره تموم شد من میخواستم سریع تمومش کنم تا سناریو بزارم
منتظرتون هستم تا زیادتر بشین
دستش رو دور گرنش کشید و آخی کشید
سمت آیینه رفت و شاهکارای جناب جونگکوک و دید
+عجب شاهکاری!
_بنده خیلی هنرمندم
+دارم میبینم من از خر کمترم اگر بزارم تو بازم بخوری
_حالا دیشب راست گفتی
+البته چرا باید دروغ بگم
_جدی!
+نه من باتو شوخی دارم
واقعا باهاش شوخی دارم
_میدونی چیه
+چیه
_فک کنم بین تهیونگ و هیوجویم اتفاقایی افتاده
+پوزخند*
.............
بعد از خوردن صبحانه نشستن فیلم نگاه کردن(خیلی عادیه نه به کار دیشبشون نه به الان که انقد ریلکسن)
شب بود که صدای زنگ در اومد
_تهیونگه
و درو براش باز کرد با هیوجو بود
_توهرجا میری هیوجورو با خودت میبری
×معلومه اون بادیگاردمه
_یجوری میکی بادیگاردمه که انگار صاحبشی
یه چشمک به ا/ت زد
×خب هستم.
+هیوجو حالا چرا تویه هوا به این گرمی یقه اسکی پوشیدی نکنه تتو زدی
×زیرلب:یچیزی بهتر از تتو
جونگکوک به سمت تهیونگ.
ا/ت به سمت هیوجو
حمله کردن و بردنشون به گوشه از خونه
_+من که میدونم چه اتفاقی افتاده فقط بگو چطوری!
..............
÷آیی تمومش کن
×امکان نداره همچین لذتی رو از دست بدم
÷آییییی تهیونگگ گردنم
×عمرا(داد)
.............
×÷خبب ...
*هردوتاشون دارن به هرکدوم یه جواب میدن*
_+بگین دیگه
÷×خب اون شب که رفته بودین بار انگار تهیونگ زیادی خورده بود و انگار منم یه جورایی تحریکش کردم و ...
+_دیگه چیزی نگو
و دوباره اومدن پیش هم
+خب حالا بیخیال این حرفا چه خبر
÷هیچی
+😑وادفاک
.............
+خدافظی
............
_خب ما بریم به کارمون برسیم
+کدوم کار؟
_همونکاراصلیه!
و روبه صورتش خم شد
_از اونجایی که ما الان همو دوست داریم پس برما اون کار حلاله آقا حلاله
+چی!
دست ا/تو گرفت و برد تو اتاق و درو قفل کرد ولی قبلش داد زد و گفت
_آجوما واسه ی ما شام نگهدار
_خیله خب حالا میرسیم به تو خانم کوچولو
.
.
.
.
.
.
*بقیش با خودتون😐
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه تا آخر عمر خوشبخت شدن
the end
ببخشید اگر مسخره تموم شد من میخواستم سریع تمومش کنم تا سناریو بزارم
منتظرتون هستم تا زیادتر بشین
۳۶.۲k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.