کوکمین پارت 2 قسمت 2
با همه ی توانم دویدم از گِیت رد شدم و ماموران افتادن دنبالم ولی واینسادم ولی فایده نداشت که یهو محکم خوردم زمین و زانوی شلوارم پاره شد و از پام خون اومد ببند شدم همین که رسیده هواپیما از زمین بلند شد ، انگار قلبم از تو سینه در اومد و رفت .
کوک : جیمین موند و کن رفتم ! ینی میخوای بگی حتی نیومد تا منو ببینه اونم برای آخرین بار ؟ هه همش الکی بود؟
نه نه نباید اینجوری فک کنم ، داشتم دیوونه میشدم و نمیتونستم با جیمین حرف بزنم .
جیمین : همونجا نشستم یکی دستشو گذاشت رو شونم یه این امید که کوک باشه سرمو با ذوق بلند کردم ولی کارمند فرودگاه بود آهی کشیدم و بلند شدم و رفتم تو راه بودم بارون میومد رسیدم خونه همه ی راه رو پیاده رفته بودم همونجا نشستم دم در که خوابم برد خیس آب شده بودم ولی مهم نیست کسی که قلبش پیشش نیست براش مهم نیست که چه بلایی سرش بیاد .
( دو سال بعد )
کوک : هواپیما فرود اومد و بعد از دوسال برگشتم کره.
دوسال پیش به اجبار مامان و بابام رفتم خارج تا دانشگاهمو اونجا ادامه بدم و تو دوره ی فشرده الان تموم شده با اصرار برگشتم کره مامانم نمیخواست من با جیمین باشم ولی کی میدونه شاید جیمین ازدواج کرده یا دوست دختر یا دوست پسر داشته باشه هعی.
باید میرفتم و میدیدمش رفتم دم خونشون ، امیدوارم آدرس عوض نشده باشه.
جیهون : درو باز کردم همون پسره بود اسمش چی بود؟ آها کوک
فرمایش؟
کوک : جیمین اینجاس؟
جیهون : نه .
کوک : میدونی کجاس ؟
جیهون : امممم شاید تو سئول ، شاید خوابگاه یا شاید هم اون دنیا ( با پوز خند )
کوک : چی! منظورت چیه؟
جیهون : نمیدونم شاید مرده باشه .
کوک: یقشو گرفتم و چسبوندم به دیوار ، عوضی درست حرف بزن .
( فلش بک ۲ یک ماه بعد از رفتن کوک )
جیمین: رو لبه ی پشت بوم راه میرفتم و آسمون رو نگاه میکردم اون لحظه دلم میخواست کوک بغلم کنه ... ولی نه کوک اینجا بود نه قرار بود کسی بغلم کنه .
جیهون : داری چه غلطی میکنی.
جیمین : اممم دارم راه میرم . میگم به نظرت کوک داره چیکار میکنه؟
جیهون : نه میدونم نه علاقه ای دارم بدونم داره چیکار میکنه تو هم اگه میخوای خودتو پرت کنی پایین جلوتو نمیگیرم چون برام مهم نیستی پس کار احمقانه ای نکن .
جیمین : آها ، خب پس اگه مهم نیست ...
جیهون : واقعا داشت خودشو پرت میکرد پایین ؟؟
رفتم و از لثه ی لباسش گرفتم نشسته بود رو لبه و حالت دراز کش از پشت بوم بود . فک کردی داری چیکار میکنی؟
جیمین : منو تو هیچ ربطی به هم نداری ولم کن ، چیه جرعت نداری ولم کنی ؟ هه
...
کوک : جیمین موند و کن رفتم ! ینی میخوای بگی حتی نیومد تا منو ببینه اونم برای آخرین بار ؟ هه همش الکی بود؟
نه نه نباید اینجوری فک کنم ، داشتم دیوونه میشدم و نمیتونستم با جیمین حرف بزنم .
جیمین : همونجا نشستم یکی دستشو گذاشت رو شونم یه این امید که کوک باشه سرمو با ذوق بلند کردم ولی کارمند فرودگاه بود آهی کشیدم و بلند شدم و رفتم تو راه بودم بارون میومد رسیدم خونه همه ی راه رو پیاده رفته بودم همونجا نشستم دم در که خوابم برد خیس آب شده بودم ولی مهم نیست کسی که قلبش پیشش نیست براش مهم نیست که چه بلایی سرش بیاد .
( دو سال بعد )
کوک : هواپیما فرود اومد و بعد از دوسال برگشتم کره.
دوسال پیش به اجبار مامان و بابام رفتم خارج تا دانشگاهمو اونجا ادامه بدم و تو دوره ی فشرده الان تموم شده با اصرار برگشتم کره مامانم نمیخواست من با جیمین باشم ولی کی میدونه شاید جیمین ازدواج کرده یا دوست دختر یا دوست پسر داشته باشه هعی.
باید میرفتم و میدیدمش رفتم دم خونشون ، امیدوارم آدرس عوض نشده باشه.
جیهون : درو باز کردم همون پسره بود اسمش چی بود؟ آها کوک
فرمایش؟
کوک : جیمین اینجاس؟
جیهون : نه .
کوک : میدونی کجاس ؟
جیهون : امممم شاید تو سئول ، شاید خوابگاه یا شاید هم اون دنیا ( با پوز خند )
کوک : چی! منظورت چیه؟
جیهون : نمیدونم شاید مرده باشه .
کوک: یقشو گرفتم و چسبوندم به دیوار ، عوضی درست حرف بزن .
( فلش بک ۲ یک ماه بعد از رفتن کوک )
جیمین: رو لبه ی پشت بوم راه میرفتم و آسمون رو نگاه میکردم اون لحظه دلم میخواست کوک بغلم کنه ... ولی نه کوک اینجا بود نه قرار بود کسی بغلم کنه .
جیهون : داری چه غلطی میکنی.
جیمین : اممم دارم راه میرم . میگم به نظرت کوک داره چیکار میکنه؟
جیهون : نه میدونم نه علاقه ای دارم بدونم داره چیکار میکنه تو هم اگه میخوای خودتو پرت کنی پایین جلوتو نمیگیرم چون برام مهم نیستی پس کار احمقانه ای نکن .
جیمین : آها ، خب پس اگه مهم نیست ...
جیهون : واقعا داشت خودشو پرت میکرد پایین ؟؟
رفتم و از لثه ی لباسش گرفتم نشسته بود رو لبه و حالت دراز کش از پشت بوم بود . فک کردی داری چیکار میکنی؟
جیمین : منو تو هیچ ربطی به هم نداری ولم کن ، چیه جرعت نداری ولم کنی ؟ هه
...
۴.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.