رمان در اعماق ترس🖤☠
رمان #در_اعماق_ترس🖤☠
پارت 4
جیسو: بچه ها یه اتفاقی افتاده که درباره...
لیسا: درباره چی؟
جیسو: درباره قاتل..
رزی: بچه ها جنی چی میخواست بگه
جنی: من دیشب رفتم اب بخورم سایه یکیو دیدم که داره یچیزی مثل چاقو میزنه تو دل یکی دختر بچه که موهاش بلند بود
لیسا:چ چی؟
جیسون: بیاین اخبار ببینید
اخبار:
دیشب دختر بچه ی ۱۱ ساله ای برای دیدن گروه مورد علاقش که مادرش اجازه نمیداد ببینتش از خونه فرار کرد
اون به طرف خونه اون رفت
لیسا: وای
جنی: بیاین اینجا یچیزی میبینم
جیسو: چ چی
جنی: اینجا جنازس (با ترس)
رزی: چی این که دختر بچس
لیسا: فک کنم این همونه(با گریه)
رزی:گریه میکنه
(چند روز بعد)
لیسا: من میرم نودل بگیرم
رزی: زیاد بگیر
لیسا: باشه
لیسا: در حال راه رفتن در خیابون..
چقدر ترسناکه هیچکس نیست
اِ اونجاس و وارد سوپر مارکت میشه
لیسا: سلام ۲۰ تا نودل لطفا
مغازه دار: بله حتما یک سوال دارم
شما راجب قاتل میدونید
لیسا: بله
مغازه دار: تنها اومدین؟
لیسا: بله
مغازه دار: چند وقت پیش دختر بچه ای رو کشته
لیسا: دربارش میدونید؟
مغازه دار: اره دیدم دختری رد میشه دزدی پشت سرش اومدم زنگ پلیس بزنم که بهم زنگ زدن و گفتن یکی از اقواممون توی کما هست
لیسا: امم
مغازه دار: بفرمایین
لیسا: ممنون خدافظ
مغازه دار میخواین باهاتون بیام
لیسا: نه خونه نزدیکه
مغازه دار : پس منم میرم خدانگهدار
لیسا در حال برگشتن که یکی دهنشو میگیره
لیسا: جیغ میزنه
کمک کمک کنیددد...
رزی: لیسا نمیاد؟
زنگ تلفن
رزی: الو سلام
سلام من لیسا رو بردم میخوای دنبالش بگیرید خودت بیا تا بالایی سرش نیاوردم زنگ پلیس بزنی جنازش در خونته
لیسا: کمکککککک کمک ...
پارت 4
جیسو: بچه ها یه اتفاقی افتاده که درباره...
لیسا: درباره چی؟
جیسو: درباره قاتل..
رزی: بچه ها جنی چی میخواست بگه
جنی: من دیشب رفتم اب بخورم سایه یکیو دیدم که داره یچیزی مثل چاقو میزنه تو دل یکی دختر بچه که موهاش بلند بود
لیسا:چ چی؟
جیسون: بیاین اخبار ببینید
اخبار:
دیشب دختر بچه ی ۱۱ ساله ای برای دیدن گروه مورد علاقش که مادرش اجازه نمیداد ببینتش از خونه فرار کرد
اون به طرف خونه اون رفت
لیسا: وای
جنی: بیاین اینجا یچیزی میبینم
جیسو: چ چی
جنی: اینجا جنازس (با ترس)
رزی: چی این که دختر بچس
لیسا: فک کنم این همونه(با گریه)
رزی:گریه میکنه
(چند روز بعد)
لیسا: من میرم نودل بگیرم
رزی: زیاد بگیر
لیسا: باشه
لیسا: در حال راه رفتن در خیابون..
چقدر ترسناکه هیچکس نیست
اِ اونجاس و وارد سوپر مارکت میشه
لیسا: سلام ۲۰ تا نودل لطفا
مغازه دار: بله حتما یک سوال دارم
شما راجب قاتل میدونید
لیسا: بله
مغازه دار: تنها اومدین؟
لیسا: بله
مغازه دار: چند وقت پیش دختر بچه ای رو کشته
لیسا: دربارش میدونید؟
مغازه دار: اره دیدم دختری رد میشه دزدی پشت سرش اومدم زنگ پلیس بزنم که بهم زنگ زدن و گفتن یکی از اقواممون توی کما هست
لیسا: امم
مغازه دار: بفرمایین
لیسا: ممنون خدافظ
مغازه دار میخواین باهاتون بیام
لیسا: نه خونه نزدیکه
مغازه دار : پس منم میرم خدانگهدار
لیسا در حال برگشتن که یکی دهنشو میگیره
لیسا: جیغ میزنه
کمک کمک کنیددد...
رزی: لیسا نمیاد؟
زنگ تلفن
رزی: الو سلام
سلام من لیسا رو بردم میخوای دنبالش بگیرید خودت بیا تا بالایی سرش نیاوردم زنگ پلیس بزنی جنازش در خونته
لیسا: کمکککککک کمک ...
۳.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.