عاشق خسته ( پارت 18)
یونا : دستمو ول کن... دردم میگیره خیلی داری فشار میدی
جیمین : گمشو بیا انقد زر نزن
یونا : خیلی عوضی بودی ولی نمیدونستم انقد زیاد
جیمین : به هرزگی تو نمیرسه
یونا : جیمین حرف دهنتو بفهما
جیمین : نفهمم چه غلطی میکنی
یونا : خیلی بدم میاد ازت.... هر لحظه یه رفتاری داری، آدم نمیدونه یه ثانیه بعد خوبی یا نه
جیمین : میدونی... میخواستم به وصیت عمو عمل کنم ولی نمیتونم.... تا الانم به عنوان یه رئیس مافیا خیلی بهت رو دادم و بهت لطف کردم که نکشتمت
یونا : چیه آتیش میگیری با جیهوپ خوبم؟ چون به تو توجه نمیکنم و با اون گرم میگیرم حسودیت میشه؟ بهتر که حسودیت میشه.... با این حسودیت بمیر
جیمین : تو درست نمیشی، ایندفعه واقعا میخوام شکنجت کنم تا آدم شی
یونا : منکه دیگه از کارات نمیترسم چون میدونم تو درونت چه آدم ترسویی هستی
جیمین : هرطور میخوای فک کن.... تو درونمو دیدی و هنوز بیرونمو ندیدی خانم پارک
جیمین : جونگ کوک...
کوک : ها....
جیمین : برو برام وسایل شکنجه رو بیار
کوک : چ.. چیکار میخوای کنی
جیمین : کاری که گفتمو بکن
کوک : من نمیتونم
جیمین : چی.... همین الان برو احمق
کوک : جیمین من نمیتونم.... عموت خیلی به من لطف کرده
نمیتونم دستمو به خون دخترش آلوده کنم
جیمین : خیلی خب برو گمشو.... گمشوووو ،همتون یه مشت احمقین
کوک : بذار یونا بره... همین یه بارو
جیمین : برو بیرون.... گمشو
خودم اونارو میارم
جیمین رفت تا وسایل و بیاره و در همین حال کوک از فرصت استفاده کرد و خواست یونا رو آزاد کنه
کوک : بلند شو یونا.... باید بری
یونا : نه جونگ کوک... اون تورو میکشه
کوک : مهم نیست خواهش میکنم بیا
جونگ کوک شروع کرد به باز کردن دستای یونا
اونا فقط میدویدن......به سمت در عمارت رفتن، جونگ کوک رمز درو بلد بود برای همین میخواست درو باز کنه که با خوردن اسلحه به کمرش دست از کار کشید......
جیمین : گمشو بیا انقد زر نزن
یونا : خیلی عوضی بودی ولی نمیدونستم انقد زیاد
جیمین : به هرزگی تو نمیرسه
یونا : جیمین حرف دهنتو بفهما
جیمین : نفهمم چه غلطی میکنی
یونا : خیلی بدم میاد ازت.... هر لحظه یه رفتاری داری، آدم نمیدونه یه ثانیه بعد خوبی یا نه
جیمین : میدونی... میخواستم به وصیت عمو عمل کنم ولی نمیتونم.... تا الانم به عنوان یه رئیس مافیا خیلی بهت رو دادم و بهت لطف کردم که نکشتمت
یونا : چیه آتیش میگیری با جیهوپ خوبم؟ چون به تو توجه نمیکنم و با اون گرم میگیرم حسودیت میشه؟ بهتر که حسودیت میشه.... با این حسودیت بمیر
جیمین : تو درست نمیشی، ایندفعه واقعا میخوام شکنجت کنم تا آدم شی
یونا : منکه دیگه از کارات نمیترسم چون میدونم تو درونت چه آدم ترسویی هستی
جیمین : هرطور میخوای فک کن.... تو درونمو دیدی و هنوز بیرونمو ندیدی خانم پارک
جیمین : جونگ کوک...
کوک : ها....
جیمین : برو برام وسایل شکنجه رو بیار
کوک : چ.. چیکار میخوای کنی
جیمین : کاری که گفتمو بکن
کوک : من نمیتونم
جیمین : چی.... همین الان برو احمق
کوک : جیمین من نمیتونم.... عموت خیلی به من لطف کرده
نمیتونم دستمو به خون دخترش آلوده کنم
جیمین : خیلی خب برو گمشو.... گمشوووو ،همتون یه مشت احمقین
کوک : بذار یونا بره... همین یه بارو
جیمین : برو بیرون.... گمشو
خودم اونارو میارم
جیمین رفت تا وسایل و بیاره و در همین حال کوک از فرصت استفاده کرد و خواست یونا رو آزاد کنه
کوک : بلند شو یونا.... باید بری
یونا : نه جونگ کوک... اون تورو میکشه
کوک : مهم نیست خواهش میکنم بیا
جونگ کوک شروع کرد به باز کردن دستای یونا
اونا فقط میدویدن......به سمت در عمارت رفتن، جونگ کوک رمز درو بلد بود برای همین میخواست درو باز کنه که با خوردن اسلحه به کمرش دست از کار کشید......
۲۱.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.