خب بگذار اینگونه برایت تعریف کنم.
خب بگذار اینگونه برایت تعریف کنم.
زندگی ام به دو بخش تقسیم میشد.
یکی از آن بخش ها ساعت های متوالی بود که کنارش میگذراندم ؛ چیز هایی که با لبخند برایش تعریف میکردم و آن حس خوبی که همواره زمانی که کنارش بودم حفظ میشد ، آن شور و شوقی که برای آغوش گرمش داشتم .
بخش دیگر هم باز به او مربوط بود .
به او فکر میکردم و لحظاتی را در کنارش تصور میکردم ناگفته نماند با دلی تنگ و اشک هایی که از گونه هایم سرریز میشد .
دلم میخواست مانند قبل کنارش باشم و با او صحبت کنم .
دلم گرمای وجودش را میخواست ؛ اما او دیگر نبود .
شاید بپرسی چرا دیگر نبود ؟
واقعیتش من هم نمیدانم ! فقط دیگر آغوش گرمش برای من باز نبود ..
-شاید یک فرد دلتنگ؟
زندگی ام به دو بخش تقسیم میشد.
یکی از آن بخش ها ساعت های متوالی بود که کنارش میگذراندم ؛ چیز هایی که با لبخند برایش تعریف میکردم و آن حس خوبی که همواره زمانی که کنارش بودم حفظ میشد ، آن شور و شوقی که برای آغوش گرمش داشتم .
بخش دیگر هم باز به او مربوط بود .
به او فکر میکردم و لحظاتی را در کنارش تصور میکردم ناگفته نماند با دلی تنگ و اشک هایی که از گونه هایم سرریز میشد .
دلم میخواست مانند قبل کنارش باشم و با او صحبت کنم .
دلم گرمای وجودش را میخواست ؛ اما او دیگر نبود .
شاید بپرسی چرا دیگر نبود ؟
واقعیتش من هم نمیدانم ! فقط دیگر آغوش گرمش برای من باز نبود ..
-شاید یک فرد دلتنگ؟
۱.۲k
۱۹ مهر ۱۴۰۳