های... از دوست معمولی ب عشق
part ¹⁵
..
لونا ویو .
رسیدیم بار ...بوی الکل و سیگار کل فضا رو گرفته بود
..
روی یکی از میزا نشستیم ..کمی بعد یک پیر زن وارد بار شد و کنار من و تهیونگ نشست ..دوتامون تعجب کردیم اخه یک پیر زن وسط بار؟
..
پیر زنه دست من و گرفت.
پیر زن( پ.ز): سلام لونا خوبی عزیزم ..
لونا: سلام شما اسم منو از کجا میدونید؟
پ.ز: بزار خودمو معرفی کنم من مسئول پرورشگاه .......
برادرتم
لونا: عاا آجوما فک کنم اشتباه گرفتین ..من اصلا برادر ندارم
پ.ز: اشتباه نکن دخترم تو یک برادر خوشتیپ و جذاب داری ک از پدر مادرت هم بهت نزدیک تر بود..البته هست
..
گیج شده بودم ینی چی؟
لونا: میتونم بپرسم اون کیه
پ.ز: بزار بیاد خودت میبینیش
اون پسره اومد اول سرش پایین بود ..ولی بعد
...
...
...
....
با دیدن چهرش هم من و هم تهیونگی ک تا الان داشت گوش میداد از تعجب تقریبا از مرز دیوانگی هم رد شدیم...
کوک؟؟
ته: کوک؟ امکان نداره
بعد از این حرف کوک سریع اومد بغلم کرد ..و با بغض گفت
کوک: خواهر قشنگم 🤧😭.....( الهی بمیرم)
ب شدت ب شوک رفتم ...آروم بغلش کردم ....
...
سرش رو بوسیدم و گفتم
لونا: هعی پس من داداش بزرگه داشتم؟...هی داداش گریه نکن ...
پ.ز: ولی تو میدونی چرا این همه عمر نمیدونستی ک یک داداش داشتی؟
لونا: نه ...بگو.
پ.ز: ( تعریف کل ماجرا)
کلا تو یک روز این همه ماجرا رو بهت بگن ...خب معلومه آدم گیج میشه و تعجب میکنه...
...
....
......
..........
تمام🥲💓
..
لونا ویو .
رسیدیم بار ...بوی الکل و سیگار کل فضا رو گرفته بود
..
روی یکی از میزا نشستیم ..کمی بعد یک پیر زن وارد بار شد و کنار من و تهیونگ نشست ..دوتامون تعجب کردیم اخه یک پیر زن وسط بار؟
..
پیر زنه دست من و گرفت.
پیر زن( پ.ز): سلام لونا خوبی عزیزم ..
لونا: سلام شما اسم منو از کجا میدونید؟
پ.ز: بزار خودمو معرفی کنم من مسئول پرورشگاه .......
برادرتم
لونا: عاا آجوما فک کنم اشتباه گرفتین ..من اصلا برادر ندارم
پ.ز: اشتباه نکن دخترم تو یک برادر خوشتیپ و جذاب داری ک از پدر مادرت هم بهت نزدیک تر بود..البته هست
..
گیج شده بودم ینی چی؟
لونا: میتونم بپرسم اون کیه
پ.ز: بزار بیاد خودت میبینیش
اون پسره اومد اول سرش پایین بود ..ولی بعد
...
...
...
....
با دیدن چهرش هم من و هم تهیونگی ک تا الان داشت گوش میداد از تعجب تقریبا از مرز دیوانگی هم رد شدیم...
کوک؟؟
ته: کوک؟ امکان نداره
بعد از این حرف کوک سریع اومد بغلم کرد ..و با بغض گفت
کوک: خواهر قشنگم 🤧😭.....( الهی بمیرم)
ب شدت ب شوک رفتم ...آروم بغلش کردم ....
...
سرش رو بوسیدم و گفتم
لونا: هعی پس من داداش بزرگه داشتم؟...هی داداش گریه نکن ...
پ.ز: ولی تو میدونی چرا این همه عمر نمیدونستی ک یک داداش داشتی؟
لونا: نه ...بگو.
پ.ز: ( تعریف کل ماجرا)
کلا تو یک روز این همه ماجرا رو بهت بگن ...خب معلومه آدم گیج میشه و تعجب میکنه...
...
....
......
..........
تمام🥲💓
۱.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.