تک پارتی نامجون
ا/ ت: تو کتبخانه نشسته بودم. بهش زل زده بودم یک کتاب الکی گرفته بودم جلو صورتم. ک مثلا الکی دارم میخونم. چقدر کیوته.قربون عینکش بش من. نامجون نشسته بود رو صندلی او طرف تر.و داشت کتاب میخوند .منم هی بهش نگا میکردم قربون صدقش میرفتم. از وقتی فهمیدم نامجون هفته ای سه بار میاد اینجا منم میومدم اینجا یه کتاب جلوم میگرفتم و قربون صدقش میرفتم . همون طور ک بهش زل زده بودم یهو نگام کرد. منم هول شدم سریع کتاب گرفتم جلوم . نامجون لبخندی زد به کتاب خوندن مشغول شد. بعد یک ساعت نامجون از کتاب خونه رفت منم با رفتن نامجون رفتم. نامجون پس فردا دوباره میاد منم باید بیام. الان من دو ماهه ک میام اینجا و بدون اینکه کتاب بخونم نگاش میکنم آخه مرتیکهجذاب کیوت چرا به من نگا نمیکنی آخه من واسه تو دارم میام اینجا.من دوست دارمم کراشم♡
پس فردا ساعت پنج رفتم کتابخانه نامجون نیومده بود. نیم ساعت نشستم باز نامجون نیومد .بلند شدم رفتم پیش مسئول کتابخانه.
ا/ ت: سلام آقا خوبین
مسئول کتابخانه: سلام ممنون.
ا/ ت: میگم اون پسر خوش تیپه که قدش بلنده وقتی میخنده شبیه فرشته ها میشه اون جذابه همونی ک. موهاش طلاییی نیومده امروز اونجا... اونجا.. می شست و با دستم به سمت پنجره اشاره کردم.
مسئول کتبخانه: نه خانم پسر جذابه نیومده.
ا/ ت: با ناراحتی رومو برگردونم ک دیدم نامجون پشت سرم وایستاده.
نامجون: دنبال من میگردی.... هوم!؟
ا/ ت: عه....چیز. نه .. کی ...تو نه باو تو کی اصلا ..نمیشناسمت ....
نامجون: یعنی میخوای بگی اینا مشخصات من نبود؟ فکر کردی نمیدونم میای اینجا کتابو برعکس میگیری زل میزنی بهم.
من حواسم بهت هست ها.
ا/ ت: چیز... خب.. اره خب کراشمی دیگ دوست دارم!
نامجون : منم دوست دارم حالا بیا بشین ...بیا
ا/ ت: نشستم رو صندلی نامجون کتاب داد دستم
نامجون: حالا تو کتاب بخون تا من نگات کنم.
ا/ ت: کتابو گرفتم دستم خوندم نامجونم به من نگا میکرد
و از اون روز پاتوق من و نامجون شد کتابخانه
که مسئول کتابخانه ما رو با زور انداخت بیرون آخه ما که کتاب نمیخوریم قربون صدقه هم میرفتیم.
آخر نفهمیدم چرا وقتی به نامجون گفتم عسل چشم ، دختره بالا اورد...
#بی_تی_اس
#ویسگون
#کیپاپ
#عاشقانه
#کلیپ
پس فردا ساعت پنج رفتم کتابخانه نامجون نیومده بود. نیم ساعت نشستم باز نامجون نیومد .بلند شدم رفتم پیش مسئول کتابخانه.
ا/ ت: سلام آقا خوبین
مسئول کتابخانه: سلام ممنون.
ا/ ت: میگم اون پسر خوش تیپه که قدش بلنده وقتی میخنده شبیه فرشته ها میشه اون جذابه همونی ک. موهاش طلاییی نیومده امروز اونجا... اونجا.. می شست و با دستم به سمت پنجره اشاره کردم.
مسئول کتبخانه: نه خانم پسر جذابه نیومده.
ا/ ت: با ناراحتی رومو برگردونم ک دیدم نامجون پشت سرم وایستاده.
نامجون: دنبال من میگردی.... هوم!؟
ا/ ت: عه....چیز. نه .. کی ...تو نه باو تو کی اصلا ..نمیشناسمت ....
نامجون: یعنی میخوای بگی اینا مشخصات من نبود؟ فکر کردی نمیدونم میای اینجا کتابو برعکس میگیری زل میزنی بهم.
من حواسم بهت هست ها.
ا/ ت: چیز... خب.. اره خب کراشمی دیگ دوست دارم!
نامجون : منم دوست دارم حالا بیا بشین ...بیا
ا/ ت: نشستم رو صندلی نامجون کتاب داد دستم
نامجون: حالا تو کتاب بخون تا من نگات کنم.
ا/ ت: کتابو گرفتم دستم خوندم نامجونم به من نگا میکرد
و از اون روز پاتوق من و نامجون شد کتابخانه
که مسئول کتابخانه ما رو با زور انداخت بیرون آخه ما که کتاب نمیخوریم قربون صدقه هم میرفتیم.
آخر نفهمیدم چرا وقتی به نامجون گفتم عسل چشم ، دختره بالا اورد...
#بی_تی_اس
#ویسگون
#کیپاپ
#عاشقانه
#کلیپ
۱۸.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.