رمان ترسناک
یک روز تو خونه تنها بودم داشتم با دوستم صحبت میکردم تو یه برنامه اون شب تو خونه تنها بودم که صدایی از تو حیاط شنیدم اول با خودم گفتم صدا باده ولی دوباره صدا اومد به دوستم پیام دادم گفتم یه صدا شنیدم از تو حیاط دوستم گفت که برو و نگاه کن چی تو حیاط هست گفتم نه میترسم گفت حالا برو نگاه کن رفتم و از لبه پنجره یه مردی رو دیدم که داره وسط زمینو داره میکنه و بعد سرو اورد بالا و منو دید قیافش خیلی ترسناک بود یک دفعه صدا در اومد که داره درو باز میکنه به زور به دوستم گفتم داره در باز میشه گفت برو تو کمد گفتم باشه رفتم تو کمد درو باز کرد داشت از پله ها میومد بالا به دوستم گفتم گفت زنگ زدم به پلیس پنج دقیقه دیگه میرسن گفتم باشع گفتم داره نزدیک میشه گفت الاناس که برسن گفتم داره نزدیکه کمد میشه گفت رسیدن یک دفعه دیدم پلیسا اومدن تو هونه و دست گیرش کردن و گفتن این یه مرده که دیوونس
اگه میخوایید ادامشو بگم لایک ها رو به ۳ تا برسونید
رمان واقعی هست
اگه میخوایید ادامشو بگم لایک ها رو به ۳ تا برسونید
رمان واقعی هست
۳.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.