چاقوی سرخ
چاقوی سرخ
ᴘᴀʀᴛ ₁₅
رفتم جلو و دستمو گذاشتم پشت گردنش که، دستاشو انداخت دور گردنم صورتم و به صورتش نزدیک کردم که چشاشو بست یه سانت لبامون با هم فاصله داشت ولی همونطوری موندم و جلو نرفتم که ا/ت خودش اومد جلو و لباشو گذاشت روی لبام که بوسیدمش بعد از چند دقیقه بوسه رو تموم کردم و ازش جدا شدم.
به ا/ت لبخند زدم دراز کشید و پتو رو کشیدم روش و رفتم توی اتاقم بعد از کلی فکر کردن خوابیدم
( ویو ا/ت)
صبح زود از خواب بیدار شدم مستیم از بین رفته بود چیز زیادی از دیشب یادم نمیومد فقط اون بوسه یادم بود ولی حتی یادم نبود حتی این که کی اول شروع کرده یا قبلش چه اتفاقی افتاده بود دستم رو گذاشتم روی لبام و با چیزایی که یادم میومد لبخند زدم که با صدای در اتاق به خودم اومدم و خودمو جمع و جور کردم و دستمو از روی لبام کشیدم کنار
ا/ت: بله؟
جونگکوک: میتونم بیام داخل؟
ا/ت: ب... بله بفرمایید داخل
اومد داخل و روی تخت کنارم نشست و با نگرانی و کنجکاوی نگام میکرد
جونگکوک: دیشب... چرا اونقدر مست کردی؟
ا/ت: چون استرس داشتم
جونگکوک: چیزی از دیشب یادته؟
با خودم فکر کردم شاید اگه بگم یادمه خجالت بکشه نمیدونستم باید چیکار کنم
ا/ت: دیشب؟ نه چیز یادم نیست
جونگکوک: واقعا چیزی یادت نیست؟
ا/ت: ن... نه
( ویو کوک)
نفسی بیرون دادم و کمی ناراحت شدم با خودم گفتم من که میخواستم چیزی یادش نیاد چه مرگمه؟ همین بهتر که یادش نیست
لبخندی بهش زدم و گفتم: خب... الان حالت خوبه؟
ا/ت: اره خوبم
جونگکوک: خوبه برو پایین صبحانه بخور
ا/ت: صبحانه؟ اوه ببخشید خواب بودم نتونستم صبحانه حاظر کنم
جونگکوک: گفتم برات صبحانه حاظر کنن
ا/ت: واقعا؟ پس خودت چی؟
جونگکوک: من خوردم
ᴘᴀʀᴛ ₁₅
رفتم جلو و دستمو گذاشتم پشت گردنش که، دستاشو انداخت دور گردنم صورتم و به صورتش نزدیک کردم که چشاشو بست یه سانت لبامون با هم فاصله داشت ولی همونطوری موندم و جلو نرفتم که ا/ت خودش اومد جلو و لباشو گذاشت روی لبام که بوسیدمش بعد از چند دقیقه بوسه رو تموم کردم و ازش جدا شدم.
به ا/ت لبخند زدم دراز کشید و پتو رو کشیدم روش و رفتم توی اتاقم بعد از کلی فکر کردن خوابیدم
( ویو ا/ت)
صبح زود از خواب بیدار شدم مستیم از بین رفته بود چیز زیادی از دیشب یادم نمیومد فقط اون بوسه یادم بود ولی حتی یادم نبود حتی این که کی اول شروع کرده یا قبلش چه اتفاقی افتاده بود دستم رو گذاشتم روی لبام و با چیزایی که یادم میومد لبخند زدم که با صدای در اتاق به خودم اومدم و خودمو جمع و جور کردم و دستمو از روی لبام کشیدم کنار
ا/ت: بله؟
جونگکوک: میتونم بیام داخل؟
ا/ت: ب... بله بفرمایید داخل
اومد داخل و روی تخت کنارم نشست و با نگرانی و کنجکاوی نگام میکرد
جونگکوک: دیشب... چرا اونقدر مست کردی؟
ا/ت: چون استرس داشتم
جونگکوک: چیزی از دیشب یادته؟
با خودم فکر کردم شاید اگه بگم یادمه خجالت بکشه نمیدونستم باید چیکار کنم
ا/ت: دیشب؟ نه چیز یادم نیست
جونگکوک: واقعا چیزی یادت نیست؟
ا/ت: ن... نه
( ویو کوک)
نفسی بیرون دادم و کمی ناراحت شدم با خودم گفتم من که میخواستم چیزی یادش نیاد چه مرگمه؟ همین بهتر که یادش نیست
لبخندی بهش زدم و گفتم: خب... الان حالت خوبه؟
ا/ت: اره خوبم
جونگکوک: خوبه برو پایین صبحانه بخور
ا/ت: صبحانه؟ اوه ببخشید خواب بودم نتونستم صبحانه حاظر کنم
جونگکوک: گفتم برات صبحانه حاظر کنن
ا/ت: واقعا؟ پس خودت چی؟
جونگکوک: من خوردم
۱۸.۳k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.