WINNER 31
به پاکت نگاهی انداخت ، که اسم روی پاکت نظرش رو جلب کرد "لی مینهو"
+ولی مگه جیسونگ حرفی زده .. از کجا پیدام کرد ..
تصمیم گرفت تا قبل از خوندن نامه به جیسونگ چیزی نگه .. پاکت رو توی جیبش گذاشت و سعی کرد بهش فکر نکنه ..
ولی انگار همهچیز داشت اذیتش میکرد ، توی فکر بود که موقع شستن چندتا از لیوان ها ، یکیشون از دستش افتاد و شکست
=مراقب بااش!
+من .. من واقعا متاسفم جیسونگا .. از حقوقم کم کن ..
=هی هی ما دوستیم این چه حرفیه ، حالت خوبه؟
دختر همینطور که داشت خرده شیشه ها رو جمع میکرد تایید کرد
=سوآ نیازی نیست با دست جمعشون کنی ، مراقب باش
بازوی دخترو گرفت و کشیدش عقب
+متاسفم ..
=انقدر معذرت خواهی نکن ، مطمئنی حالت خوبه؟ امروز عجیب به نظر میای
+فقط .. فقط یکم ذهنم درگیره ..
=میخوای زودتر بری خونه؟
+نه نه ، میخوام کاری که بابتش پول میگیرم رو درست انجام بدم
=یه روزه ، مشکلی نیست امروز مشتری نداریم
دختر وقتی اصرار جیسونگ رو دید بیشتر از این مقاومت نکرد ، بعد از تشکر و خداحافظی ازش ، از کافه بیرون اومد
همینطور که قدم میزد نامه رو در آورد و بازش کرد ..
"خیلی سعی کردم باهات ارتباط برقرار کنم ولی این آخرین راهیه که برام گذاشتی .. ، سوآ داشتم فکر میکردم شاید بهتر باشه همدیگه رو ببینیم و حرف بزنیم! خیلی چیزا عوض شدن و میخوام درستشون کنم ..
فردا ساعت ۴ بیا عمارت ، منتظرتم لطفا ناامیدم نکن "
مینهو-
نامه به نظرش خیلی عجیب اومد ... خودشم نمیدونست چرا در نظرش انقدر عجیبه ، و نمیدونست باید بره یا فقط بی توجه باشه ..
اون و جونگکوک قرار بود خودشون زندگی کنند و دیگه سمت مینهو یا هرکسی که به مینهو مربوطه نشن
ولی جرقه ی ضعیفی توی وجود سوآ بود که هنوز به درست شدن همهچیز امیدوار بود ، شاید اگه مینهو رو میدید و حرف میزدند و توضیح میداد اون شب چه اتفاقی افتاد درست میشد !
با خودش گفت الان که مینهو خواسته ببینتش ، بدون اینکه جونگکوک بویی ببره بره و باهاش حرف بزنه
---
وارد فضای بار شد ، بوی الکل و صدای موسیقی توی فضا پیچیده بود ، داشت سعی میکرد همرنگ جمعیت شه و جلب توجه نکنه ، ساعت ۱۲ بود و کلاب شلوغ ..
همینطور که به بارمن اشاره کرد براش یه شات ویسکی بریزه داشت اطراف رو نگاه میکرد تا فرد مورد نظرش رو پیدا کنه ..
گوشه ای که خلوت تر بود نشسته بود ، نگاهی بهش انداخت ، همینطور که شات ویسکیو بین انگشتاش میچرخوند به اون سمت حرکت کرد
کنار هیونوو نشست که باعث شد توجه پیرمرد بهش جلب شه
حرفی نزد و توجهشو به ویسکی داد
صدای موزیک زیاد بود ولی این بخش از کلاب که فاصله ی زیادی از جمعیت داشت به نسبت ساکت تر بود
جونگین بالاخره شروع به حرف زدن کرد
/میبینم که کیم هیونوو به بدبختی افتاده
پیرمرد سمت پسر جوون برگشت و سعی کرد تشخیصش بده .. ولی انگار واقعا نمیشناختش
@ تو دیگه کی ای ..
/یه نفر که اومده کمکت کنه
پیرمرد سوالی نگاهش کرد که ادامه داد
/ میگن دشمنِ دشمنت ، دوستته ... مگه نه؟
@ ببینم تو از کدوم دشمن حرف میزنی؟..
/ جئون جونگکوک و خواهرش؟..
هیونوو با شنیدن این حرف پوزخندی زد
@ قضیه جالب شد .. واضح تر حرف بزن پسر جون
کارت مشکی رنگی جلوی هیونوو گرفت ، با این شماره تماس بگیر ، اون همچیز رو برات توضیح میده ..
هیونوو که به نظر مشتاق میومد کارت رو گرفت و بهش نگاهی انداخت ، سرش رو بالا آورد که حرفی بزنه ، ولی جونگین ناپدید شده بود ..
به هرحال الان اون شماره رو داشت ، چه بهتر که یه نفر توی این مسیر کمکش کنه!
+ولی مگه جیسونگ حرفی زده .. از کجا پیدام کرد ..
تصمیم گرفت تا قبل از خوندن نامه به جیسونگ چیزی نگه .. پاکت رو توی جیبش گذاشت و سعی کرد بهش فکر نکنه ..
ولی انگار همهچیز داشت اذیتش میکرد ، توی فکر بود که موقع شستن چندتا از لیوان ها ، یکیشون از دستش افتاد و شکست
=مراقب بااش!
+من .. من واقعا متاسفم جیسونگا .. از حقوقم کم کن ..
=هی هی ما دوستیم این چه حرفیه ، حالت خوبه؟
دختر همینطور که داشت خرده شیشه ها رو جمع میکرد تایید کرد
=سوآ نیازی نیست با دست جمعشون کنی ، مراقب باش
بازوی دخترو گرفت و کشیدش عقب
+متاسفم ..
=انقدر معذرت خواهی نکن ، مطمئنی حالت خوبه؟ امروز عجیب به نظر میای
+فقط .. فقط یکم ذهنم درگیره ..
=میخوای زودتر بری خونه؟
+نه نه ، میخوام کاری که بابتش پول میگیرم رو درست انجام بدم
=یه روزه ، مشکلی نیست امروز مشتری نداریم
دختر وقتی اصرار جیسونگ رو دید بیشتر از این مقاومت نکرد ، بعد از تشکر و خداحافظی ازش ، از کافه بیرون اومد
همینطور که قدم میزد نامه رو در آورد و بازش کرد ..
"خیلی سعی کردم باهات ارتباط برقرار کنم ولی این آخرین راهیه که برام گذاشتی .. ، سوآ داشتم فکر میکردم شاید بهتر باشه همدیگه رو ببینیم و حرف بزنیم! خیلی چیزا عوض شدن و میخوام درستشون کنم ..
فردا ساعت ۴ بیا عمارت ، منتظرتم لطفا ناامیدم نکن "
مینهو-
نامه به نظرش خیلی عجیب اومد ... خودشم نمیدونست چرا در نظرش انقدر عجیبه ، و نمیدونست باید بره یا فقط بی توجه باشه ..
اون و جونگکوک قرار بود خودشون زندگی کنند و دیگه سمت مینهو یا هرکسی که به مینهو مربوطه نشن
ولی جرقه ی ضعیفی توی وجود سوآ بود که هنوز به درست شدن همهچیز امیدوار بود ، شاید اگه مینهو رو میدید و حرف میزدند و توضیح میداد اون شب چه اتفاقی افتاد درست میشد !
با خودش گفت الان که مینهو خواسته ببینتش ، بدون اینکه جونگکوک بویی ببره بره و باهاش حرف بزنه
---
وارد فضای بار شد ، بوی الکل و صدای موسیقی توی فضا پیچیده بود ، داشت سعی میکرد همرنگ جمعیت شه و جلب توجه نکنه ، ساعت ۱۲ بود و کلاب شلوغ ..
همینطور که به بارمن اشاره کرد براش یه شات ویسکی بریزه داشت اطراف رو نگاه میکرد تا فرد مورد نظرش رو پیدا کنه ..
گوشه ای که خلوت تر بود نشسته بود ، نگاهی بهش انداخت ، همینطور که شات ویسکیو بین انگشتاش میچرخوند به اون سمت حرکت کرد
کنار هیونوو نشست که باعث شد توجه پیرمرد بهش جلب شه
حرفی نزد و توجهشو به ویسکی داد
صدای موزیک زیاد بود ولی این بخش از کلاب که فاصله ی زیادی از جمعیت داشت به نسبت ساکت تر بود
جونگین بالاخره شروع به حرف زدن کرد
/میبینم که کیم هیونوو به بدبختی افتاده
پیرمرد سمت پسر جوون برگشت و سعی کرد تشخیصش بده .. ولی انگار واقعا نمیشناختش
@ تو دیگه کی ای ..
/یه نفر که اومده کمکت کنه
پیرمرد سوالی نگاهش کرد که ادامه داد
/ میگن دشمنِ دشمنت ، دوستته ... مگه نه؟
@ ببینم تو از کدوم دشمن حرف میزنی؟..
/ جئون جونگکوک و خواهرش؟..
هیونوو با شنیدن این حرف پوزخندی زد
@ قضیه جالب شد .. واضح تر حرف بزن پسر جون
کارت مشکی رنگی جلوی هیونوو گرفت ، با این شماره تماس بگیر ، اون همچیز رو برات توضیح میده ..
هیونوو که به نظر مشتاق میومد کارت رو گرفت و بهش نگاهی انداخت ، سرش رو بالا آورد که حرفی بزنه ، ولی جونگین ناپدید شده بود ..
به هرحال الان اون شماره رو داشت ، چه بهتر که یه نفر توی این مسیر کمکش کنه!
۵.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.