حسودی🔷️ ◇Part 4◇
صبح وقتی از خواب پاشدم دیدم جین هنوز خوابه پس اون رو هم بیدار کردم و هر دو بعد از انجام کار های صبحگاهیمون رفتیم پایین و من مشغول صبحونه درست کردن شدم و بعدش رفتم آچارو بیدار کنم تا بره مدرسه ولی وقتی رفتم توی اتاقش دیدم نیست نگران شدم رفتم پایی و از زنگ زدم به راننده
جین: چیشده؟
بورام: آچا نیست
جین: چی؟!
بورام: آآ سلام آقای جانگ ببخشید شما آچارو دیدین امروز؟
آ.ج: بله خانم صبح زود اومدن پایین بودمشون مدرسه
خیالم راحت شد و از راننده تشکر کردم و گوشی رو قطع کردم و رفتم سر میز نشستم
جین: چیشد؟
بورام: صبح زود رفته مدرسه
جین: هوفف آخر از دست این دختر سکته میکنم
بورام: بچم دو روزه هیچی نخورده
جین چیزی نگفت و یه لقمه خورد و رفت حاضر شد و رفت سرکارش و منم سریع یه صبحونه سرپایی خوردم و راه افتادم سمت دبیرستانی که هم آچا توش درس میخوند هم من معلم بودم امروز باید امتحان بگیرم از سه تا کلاس که کلاس آچا هم جزوشونه امیدوارم خونده باشه درسشو ، حاضر شدم و راه افتادم و بعد از نیم ساعت رسیدم به اونجا ، وقتی وارد شدم و به همه معلم و معاون ها سلام کردم و گوشه ای نشستم که مدیر اومد کنارم نشست
مدیر: سلام خانم کیم
بورام: سلام آقای مدیر
مدیر: میخواستم در مورد آچا باهاتون حرف بزنم
بورام: اتفاقی افتاده؟
مدیر: نه فقط اون خیلی درونگرا شده حتی با دوستای صمیمیش هم دیگه حرف نمیزنه و رفته ته کلاس تنها نشسته این درونگرا بودن خیلی توی زندگیش تاثیر میزاره لطفا سعی کنید هر مشکلی هست رو رفع کنید و اون رو به حالت قبل خودش برگردونین آچا اون دختری نیست که من قبلا میشناختم
بورام: بله سعیم رو میکنم
مدیر: خوبه
مدیر بلند شد و رفت و من موندمو کلی نگرانی ، آخرین زنگ مدرسه بود و من از دوتا کلاس امتحانم رو گرفتم فقط مونده بود کلاس راضی که آچا توش بود ، به محض ورودم هم از جاشون بلند شدن و همه از ورود من لبخندی رو لباشون نشست چون من معلم راحتی با شاگردام بودم همه اونها منو دوست داشتن ولی یه نفر با ورود من اخماش تو هم رفت و اونم آچا بود ، دانش آموزا شروع کردن از سوال پرسیدن
د.آ: خانم دلمون براتون تنگ شده
بورام: منم دلم براتون تنگ شده بود
د.آ: خانم بچتون جنسیتش چیه؟
بورام: پسره
د.آ: اووو آچا خوش بحالت داری داداش دار میشی
آچا چشم غوره خیلی بدی به همکلاسیش رفت
آچا: اگر خیلی علاقه داری بگو برات بیارن نه اینکه فقط بگی خوشبحالت چون من هیچ علاقه ای بهش ندارم
دانش آموزان دیگه هیچی نگفتن و منم از این حرف آچا خیلی ناراحت شدم اون رسما توی کلاس اعلام کرد که ما بدون پرسیدن نظرش بچه آوردیم ، این افکار رو از سرم ریختم بیرون و رو به دانش آموزا گفتم ....
کپی ممنوع ❌
جین: چیشده؟
بورام: آچا نیست
جین: چی؟!
بورام: آآ سلام آقای جانگ ببخشید شما آچارو دیدین امروز؟
آ.ج: بله خانم صبح زود اومدن پایین بودمشون مدرسه
خیالم راحت شد و از راننده تشکر کردم و گوشی رو قطع کردم و رفتم سر میز نشستم
جین: چیشد؟
بورام: صبح زود رفته مدرسه
جین: هوفف آخر از دست این دختر سکته میکنم
بورام: بچم دو روزه هیچی نخورده
جین چیزی نگفت و یه لقمه خورد و رفت حاضر شد و رفت سرکارش و منم سریع یه صبحونه سرپایی خوردم و راه افتادم سمت دبیرستانی که هم آچا توش درس میخوند هم من معلم بودم امروز باید امتحان بگیرم از سه تا کلاس که کلاس آچا هم جزوشونه امیدوارم خونده باشه درسشو ، حاضر شدم و راه افتادم و بعد از نیم ساعت رسیدم به اونجا ، وقتی وارد شدم و به همه معلم و معاون ها سلام کردم و گوشه ای نشستم که مدیر اومد کنارم نشست
مدیر: سلام خانم کیم
بورام: سلام آقای مدیر
مدیر: میخواستم در مورد آچا باهاتون حرف بزنم
بورام: اتفاقی افتاده؟
مدیر: نه فقط اون خیلی درونگرا شده حتی با دوستای صمیمیش هم دیگه حرف نمیزنه و رفته ته کلاس تنها نشسته این درونگرا بودن خیلی توی زندگیش تاثیر میزاره لطفا سعی کنید هر مشکلی هست رو رفع کنید و اون رو به حالت قبل خودش برگردونین آچا اون دختری نیست که من قبلا میشناختم
بورام: بله سعیم رو میکنم
مدیر: خوبه
مدیر بلند شد و رفت و من موندمو کلی نگرانی ، آخرین زنگ مدرسه بود و من از دوتا کلاس امتحانم رو گرفتم فقط مونده بود کلاس راضی که آچا توش بود ، به محض ورودم هم از جاشون بلند شدن و همه از ورود من لبخندی رو لباشون نشست چون من معلم راحتی با شاگردام بودم همه اونها منو دوست داشتن ولی یه نفر با ورود من اخماش تو هم رفت و اونم آچا بود ، دانش آموزا شروع کردن از سوال پرسیدن
د.آ: خانم دلمون براتون تنگ شده
بورام: منم دلم براتون تنگ شده بود
د.آ: خانم بچتون جنسیتش چیه؟
بورام: پسره
د.آ: اووو آچا خوش بحالت داری داداش دار میشی
آچا چشم غوره خیلی بدی به همکلاسیش رفت
آچا: اگر خیلی علاقه داری بگو برات بیارن نه اینکه فقط بگی خوشبحالت چون من هیچ علاقه ای بهش ندارم
دانش آموزان دیگه هیچی نگفتن و منم از این حرف آچا خیلی ناراحت شدم اون رسما توی کلاس اعلام کرد که ما بدون پرسیدن نظرش بچه آوردیم ، این افکار رو از سرم ریختم بیرون و رو به دانش آموزا گفتم ....
کپی ممنوع ❌
۸۲.۶k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.