Part 31
Part 31
یونگی: نه اصلاً خوب نیستم کمرم به شدت درد میکنه
سویا: وای خاک به سرم....
تازه یادم اومد که خونه نیستم و من سر میزم خوابم برد و الان تو اتاق مخفی بودم چطوری اومده بودم اینجا؟
سویا: اوم رئیس...من چطوری اومدم اینجا
یونگی: من آوردمت
سویا: جان؟
یونگی: مگه یادت نیست؟...بعد وقتی میخواستم برم نزاشتی و کشیدیم رو تخت و بعدم بغلم کردی....
سویا: جانم؟...
هیچی از اتفاقات دیشب یادم نمیومد تنها یادم میومد که یه لیوان قهوه خوردم و بعدش خوابم برد و اون طور که متوجه شدم رئیس منو از پشت میز آورده بود توی اتاق خوابونده بودم روی تخت و من مثل اینکه دستشو گرفته بودم کشیده بودمش رو تخت و بعدم بغلش کرده بودم وای آبروریزی حالا چطوری بهش بگم که خواب بودم و متوجه نشدم تازه بغلشم کرده بودم تازه صبحم از تخت انداختمش پایین وای
یونگی: یادت نیست؟
سویا: نه...
گفتم بزار از سوء تفاهمها رد بشیم برا همین دلو زدم به دریا و اومدم بهش گفتم
سویا: واقعیتش رئیس من اصلاً متوجه نشده بودم که شما منو آوردین اینجا و من به شما گفتم که اینجا بخوابید من از اتفاقای دیشب هیچی یادم نمیاد تنها چیزی که یادمه اینه که من یه لیوان قهوه خوردم که تا صبح کارا رو انجام بدم ولی متاسفانه مثل اینکه خوابم برده بود ولی از اون به بعدشو خوابم نمیاد
یونگی: عاااااا
سویا: یه سوال
یونگی: بپرس
سویا: غیر ..از اینکه....بغلتون کردم....کار دیگهای که انجام.... ندادم؟
یونگی: منظورت چیه؟
سویا: هیچی مسئله اینکه شاید حرف بیربطی زده باشم یا حالا یه مثلاً کاری کرده باشم نمیدونم واقعیتش من یکم بدخوابم و توی خواب هر کاری ازم سر میزنه مثلاً حرف زدن تکون خوردن یکیو زدن نمیدونم گفتم شاید مثلاً شما رو اذیت کرده باشم...
یونگی: آهان از اون لحاظ...نه کاری نکردی
سویا: اوم اوکی
......
ادامه دارد....
.......
اینم یه پارت دیگه چون دوستمون درخواست دادن برید حال کنید سه پارت گذاشتم تازه ممکنه بیشتر هم بشه ولی خوب به هر حال😂💕
یونگی: نه اصلاً خوب نیستم کمرم به شدت درد میکنه
سویا: وای خاک به سرم....
تازه یادم اومد که خونه نیستم و من سر میزم خوابم برد و الان تو اتاق مخفی بودم چطوری اومده بودم اینجا؟
سویا: اوم رئیس...من چطوری اومدم اینجا
یونگی: من آوردمت
سویا: جان؟
یونگی: مگه یادت نیست؟...بعد وقتی میخواستم برم نزاشتی و کشیدیم رو تخت و بعدم بغلم کردی....
سویا: جانم؟...
هیچی از اتفاقات دیشب یادم نمیومد تنها یادم میومد که یه لیوان قهوه خوردم و بعدش خوابم برد و اون طور که متوجه شدم رئیس منو از پشت میز آورده بود توی اتاق خوابونده بودم روی تخت و من مثل اینکه دستشو گرفته بودم کشیده بودمش رو تخت و بعدم بغلش کرده بودم وای آبروریزی حالا چطوری بهش بگم که خواب بودم و متوجه نشدم تازه بغلشم کرده بودم تازه صبحم از تخت انداختمش پایین وای
یونگی: یادت نیست؟
سویا: نه...
گفتم بزار از سوء تفاهمها رد بشیم برا همین دلو زدم به دریا و اومدم بهش گفتم
سویا: واقعیتش رئیس من اصلاً متوجه نشده بودم که شما منو آوردین اینجا و من به شما گفتم که اینجا بخوابید من از اتفاقای دیشب هیچی یادم نمیاد تنها چیزی که یادمه اینه که من یه لیوان قهوه خوردم که تا صبح کارا رو انجام بدم ولی متاسفانه مثل اینکه خوابم برده بود ولی از اون به بعدشو خوابم نمیاد
یونگی: عاااااا
سویا: یه سوال
یونگی: بپرس
سویا: غیر ..از اینکه....بغلتون کردم....کار دیگهای که انجام.... ندادم؟
یونگی: منظورت چیه؟
سویا: هیچی مسئله اینکه شاید حرف بیربطی زده باشم یا حالا یه مثلاً کاری کرده باشم نمیدونم واقعیتش من یکم بدخوابم و توی خواب هر کاری ازم سر میزنه مثلاً حرف زدن تکون خوردن یکیو زدن نمیدونم گفتم شاید مثلاً شما رو اذیت کرده باشم...
یونگی: آهان از اون لحاظ...نه کاری نکردی
سویا: اوم اوکی
......
ادامه دارد....
.......
اینم یه پارت دیگه چون دوستمون درخواست دادن برید حال کنید سه پارت گذاشتم تازه ممکنه بیشتر هم بشه ولی خوب به هر حال😂💕
۳۲۰
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.