عشق ابدی پارت ۴

عشق ابدی پارت ۴
ویو یونگی
داشتم میرفتم سمت جنگل که برم خونه ، دیدم جیمین هم پشت سرم داره میاد
+کجا میای؟
-خونه ام (تعجب)
+خونت؟ مگه..مگه...
-سمت جنگله
ها!؟ اونم تو جنگله؟ چرا من تا حالا نفهمیده بودم. آخ خداااا
باهاش هم قدم شدم که پرسید
-میگممممم ، تو چقدر از خوناشام ها اطلاعات داری ؟
+هااااا؟ خوناشام؟ چرا؟
-همینجوری ، خیلی دوسشون دارم
+در حدی که بخوای باهاش قرار بزاری؟(نگاه های ذوب کننده)
-(محو نگاه یونگی)
-خ... خب چمیدونم ؛ نخوام هم مجبورم
نخوام هم مجبورم رو آروم گفت ، میخواست من نشنوم؟ وایستا... چرا...چرا مجبوره؟؟نکنه که.! امکان نداره . اصلا ممکن نیست که اونم باشه . نه نه هوففففففف
+اطلاعات زیادی کههههههه دارم اما فعلا بیخیال
-باشه
+راستی میگم که.. هیچی..
-بگو
+هیچی.
-اگر هیچی بود نمیگفتی ، بگو
+خب جوابم رو همون موقع گرفتم
-یه سوال بپرسم ناراحت میشی ؟
+بستگی داره اما نه
- گرایشت چه وریه؟ گِی یا نه؟!
چقدر رک حرف میزنه ، بابا یکم اهن اوهونی چیزی ، الان چی بگم ؟ بگم آره؟ اگر دیگه نباشه چیییی.؟ اگر بخواد قطع رابطه کنه چی؟
+خ...خب.. چرا میپرسی؟
-هیچی همینجوری
+خودت چی؟
- شاید خوشت نیاد اما من....من گِی ام .
وات دا هِل؟ /: چیشدددددد؟؟! پس ..چقدر امروز شانس میارم
همینجوری شانسم داره می‌ره بالا تر .
+خب منم گِی ام
-هاااااه؟! اوههه
+چیشدی؟
-ه...هیچی
که یهو...


عزیزانم اینم بعدی ✨😉