غریبه ای آشنا"P22"
ویو تهری
زود به خودم امدم رفتم عقب من حتما عقلمو از دست دادم ولی فلیکس جوری نگام میکرد انگار دلش میخواست بوسه رو ادامه بده...دارم چرت های میگم ها واسه خودم
ویو فلیکس
از اینکه سرشو برد عقب و نذاشت ببوسم روانی شده بودم درسته هیچی ازش یادم نمیاد ولی من...
تهری:برو...بیرون(آروم)
فلیکس:منو ببوس بهت اجازه میدم خودت جدا شدی!
از تعجب چشامو باز کردم این حرف من بود که تو اولین بوسمون بهش گفته بودم
تهری:این حرف..
ویو فلیکس
چشامو محکم به هم فشردم و لحظه های کوتاهی جلو چشمام زنده شد
زود چشامو باز کردم و چیزای که به ذهنم امد رو به تهری گفتم
فلیکس:بار بود نه؟من به خاطر محافظت ازت..نمیدونممنم بقیش یادم نمیاد
اشکی از چشام جاری شد و رو تخت جابه و بهش نزدیک شدم
دستامو بردم گذاشتم رو لبش و گفتم
تهری:بیا دوباره همو ببوسیم!
فلیکس امد نزدیک که باعث شد من دراز بکشم و اونم با چهار دستو پا روم نشست(رو تخت)
امد نزدیک و لبشو آروم گذاشت رو لبام دستمو
قفل پشت گردنش کردم و شروع کردم به بوسیدنش اشکی از چشاش پایین امد که زود دستمو گذاشتم رو سینش و فشارش دادم که صدا دار ازم جدا شد
تهری:گریه نکن بیب اشکالی نداره که نمیتونی منو به یاد بیاری!
فلیکس:تهری من...
تهری:بیا از هم فاصله بگیریم..
فلیکس:تهری..
لبشو یه بوسه ای ریز زدم
تهری:کاش میتونستم قبل رفتنت بگم عاشقتم فلیکس! این پشیمونی هیچوقت یادم نمیره!
اشکام جاری شدن که باعث شد من پاشم گوشیمو از رو میز برداشتم و رفتم بیرون قلبم درد میکرد!
با زنگ گوشی اشک چشمامو پاک کردم و به صحفه گوشیم خیره شدم یکی از مافیا هام بود گوشیو جواب دادم و گذاشتم رو گوشم
تهری:میشنوم
مافیا:الو رعیس این ماریا هیچی نمیخوره و فقط گریه میکنه
پوزخندی زدم و گفتم:عادیه،کاری کردم که به گوه خوردن بیوفته..
مافیا:رعیس الان ما چیکار کنیم
تهری:بذارید اونقد گریه کنه که بمیره
گوشیو قطع کردمو برگشتم اتاقم رفتم دوش بیست مینی گرفتم موهامو صاف کردم لباسم راحتی پوشیدم و رفتم پایین تو آخرین پله بودم که چشمم افتاد به فلیکسی که داره بهم نگاه میکنه زود چشامو ازش برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه نارا و رونا سالاد درست میکردن
تهری:کاری هست که انجام بدم؟
نارا:نه اونی تموم شدیم
غذا هارو گذاشتیم رو میز که همگی باهم نشستیم و شروع کردیم به خوردن سنگینی نگاه فلیکس داشت اذیتم میکرد ولی نگاش نمیکردم بغض کردم ولی قورتش دادم
هیونجین کنارم نشسته بود که یواش گفتم:بعد اتمام غذا بیا اتاقم باهات کار دارم
هیون:چشم(آروم)
غذا که تموم شد ظرفارو گذاشتم رو سینک غذا و رفتم اتاقم که هیونجین بلافاصله وارد شد
هیون:رعیس چیزی شده
تهری:هیونجین نارا دوست داره!
هیونجین سرفه ای کردو گفت:رعیس
تهری:دوسش داری؟
هیون:بله رعیس
تهری:برو بهش بگو
تعظیمی کردو از اتاق رفت بیرون
یه پارت دیگه میذارم دهنمو سرویس نکنین😂💔
زود به خودم امدم رفتم عقب من حتما عقلمو از دست دادم ولی فلیکس جوری نگام میکرد انگار دلش میخواست بوسه رو ادامه بده...دارم چرت های میگم ها واسه خودم
ویو فلیکس
از اینکه سرشو برد عقب و نذاشت ببوسم روانی شده بودم درسته هیچی ازش یادم نمیاد ولی من...
تهری:برو...بیرون(آروم)
فلیکس:منو ببوس بهت اجازه میدم خودت جدا شدی!
از تعجب چشامو باز کردم این حرف من بود که تو اولین بوسمون بهش گفته بودم
تهری:این حرف..
ویو فلیکس
چشامو محکم به هم فشردم و لحظه های کوتاهی جلو چشمام زنده شد
زود چشامو باز کردم و چیزای که به ذهنم امد رو به تهری گفتم
فلیکس:بار بود نه؟من به خاطر محافظت ازت..نمیدونممنم بقیش یادم نمیاد
اشکی از چشام جاری شد و رو تخت جابه و بهش نزدیک شدم
دستامو بردم گذاشتم رو لبش و گفتم
تهری:بیا دوباره همو ببوسیم!
فلیکس امد نزدیک که باعث شد من دراز بکشم و اونم با چهار دستو پا روم نشست(رو تخت)
امد نزدیک و لبشو آروم گذاشت رو لبام دستمو
قفل پشت گردنش کردم و شروع کردم به بوسیدنش اشکی از چشاش پایین امد که زود دستمو گذاشتم رو سینش و فشارش دادم که صدا دار ازم جدا شد
تهری:گریه نکن بیب اشکالی نداره که نمیتونی منو به یاد بیاری!
فلیکس:تهری من...
تهری:بیا از هم فاصله بگیریم..
فلیکس:تهری..
لبشو یه بوسه ای ریز زدم
تهری:کاش میتونستم قبل رفتنت بگم عاشقتم فلیکس! این پشیمونی هیچوقت یادم نمیره!
اشکام جاری شدن که باعث شد من پاشم گوشیمو از رو میز برداشتم و رفتم بیرون قلبم درد میکرد!
با زنگ گوشی اشک چشمامو پاک کردم و به صحفه گوشیم خیره شدم یکی از مافیا هام بود گوشیو جواب دادم و گذاشتم رو گوشم
تهری:میشنوم
مافیا:الو رعیس این ماریا هیچی نمیخوره و فقط گریه میکنه
پوزخندی زدم و گفتم:عادیه،کاری کردم که به گوه خوردن بیوفته..
مافیا:رعیس الان ما چیکار کنیم
تهری:بذارید اونقد گریه کنه که بمیره
گوشیو قطع کردمو برگشتم اتاقم رفتم دوش بیست مینی گرفتم موهامو صاف کردم لباسم راحتی پوشیدم و رفتم پایین تو آخرین پله بودم که چشمم افتاد به فلیکسی که داره بهم نگاه میکنه زود چشامو ازش برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه نارا و رونا سالاد درست میکردن
تهری:کاری هست که انجام بدم؟
نارا:نه اونی تموم شدیم
غذا هارو گذاشتیم رو میز که همگی باهم نشستیم و شروع کردیم به خوردن سنگینی نگاه فلیکس داشت اذیتم میکرد ولی نگاش نمیکردم بغض کردم ولی قورتش دادم
هیونجین کنارم نشسته بود که یواش گفتم:بعد اتمام غذا بیا اتاقم باهات کار دارم
هیون:چشم(آروم)
غذا که تموم شد ظرفارو گذاشتم رو سینک غذا و رفتم اتاقم که هیونجین بلافاصله وارد شد
هیون:رعیس چیزی شده
تهری:هیونجین نارا دوست داره!
هیونجین سرفه ای کردو گفت:رعیس
تهری:دوسش داری؟
هیون:بله رعیس
تهری:برو بهش بگو
تعظیمی کردو از اتاق رفت بیرون
یه پارت دیگه میذارم دهنمو سرویس نکنین😂💔
۹.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.