دیگه دوست نیستیم چون...
دیگه دوست نیستیم چون...
فیک جونگکوک
پارت۶
می یونگ می خواست بغلم کنه که گفتم: اینجا جاش نیست فرداساعت۶ بیا کافه همیشگی
می یونگ با ذوق سرش رو به اعلامت مثبت تکون داد
برش زمانی ب فردا
ویو می یونگ
پاشدم رفتم حمام و بعد از اومدنم خیلی خوابم می یومد چون کل شب رو داشتم ب کوک فکر میکردم
وبعد خوابیدم
با صدای ها بلند شدم ساعت۵ بود و ما باید ساعت۶ می رفتیم پاشدم لباسم رو پوشیدم و با ها رفتیم
ویو کوک: الان ساعت پنج و نیمه من از ساعت ۳ اینجا نشستم
تو فکر بودم که یهو می یونگ و ها اومدن
سلام می یونگ سلام ها
ویو می یونگ
گفتم سلام کوک پاشد و اروم اومد سمتمو بعد پشت سرشو نگاه کرد چند تا مرد نشسته بودن با علامت بهشون گفت روتونو برگردونین و بعد اومد نزدیک تر و من و ها رو تو اغوش گرفت دلم برای اون بغل ارامش بخشش تنگ شده بود.
بعد سر میز۷ نشستیم من ازش پرسیدم: چرا تو از یک سال پیش بهم پیام ندادی؟
و چرا ۱۰ سال پیش غیب شدی؟
جواب داد: من اونموقع توست یک مافیا دزدیده شدم اون ما فیا به من شلیک و همه کار هارو یاد داد وقتی ۱۸ سالم شد کشتمش...
حرفش قطع شد چون اب ی که داشتم میخوردم پرید تو گلوم اومد جلو و شد پشت کمرم
ومن گفتم دستشویی کجاست بهم گفت وقتی داشتم می اومدم۲ تا دختر محو کوک شده بودن رفتم بالا سرشون وایسادم یکی از اونا گفت: واییییییی چقدر جذابه عرررررررر
ولی اون دختره که بغلش کرد خیلی خوشگل نبود
بعدمنم از روی حرص گفتم رو نامزدم کراش زدی ولی یه چیزی بگم اون جز من دختر دیگه ای به چشمش نمیاد
و بعد...
ویو کوک
دیدم می یونگ اومد سمتم پاشدم دستش رو گذاشت دور گردنم و محکم بغلم کرد
من خشکم زده بود که تو گوشم گفت: کوک اون دخترا بهت چشم دارن
و من تو ذهنم گفتم همه به من چشم دارنو خنده ریزی کردم
و بعد گفت منو بغل کن و فکر کن من نامزدتم میخوام بهشون نشون بدم که...
نزاشتم صحبت کنه و محکم بغلش کردم
بعد نشستیم و گفت: چرا نمیری پیش مادر و پدرت
گفتم: فکر می کنم که از اینکه پسرشون یه مافیاست خجالت می کشن فقط بهشون بگو من زنده هستم
برش زمانی ب فردا:
ویو می یونگ:
پاشدم رفتم عمارت کوک دیدم که خیلی خیلی عمارتش قشنگه
رفتم تو از یکی از خدمتکارا پسیدم کوکی کجاست راهنماییم کرد به اتاقش در اتاق اون با ۲ اتاق کناریش با همه درا فرق داشت در زدم و رفتم تو دستشو گرفتم و اصلا حواسم نبود که دکمه های لباسش بازه داشتیم می رفتیم پایین که کوک گفت: وایسا...
فیک جونگکوک
پارت۶
می یونگ می خواست بغلم کنه که گفتم: اینجا جاش نیست فرداساعت۶ بیا کافه همیشگی
می یونگ با ذوق سرش رو به اعلامت مثبت تکون داد
برش زمانی ب فردا
ویو می یونگ
پاشدم رفتم حمام و بعد از اومدنم خیلی خوابم می یومد چون کل شب رو داشتم ب کوک فکر میکردم
وبعد خوابیدم
با صدای ها بلند شدم ساعت۵ بود و ما باید ساعت۶ می رفتیم پاشدم لباسم رو پوشیدم و با ها رفتیم
ویو کوک: الان ساعت پنج و نیمه من از ساعت ۳ اینجا نشستم
تو فکر بودم که یهو می یونگ و ها اومدن
سلام می یونگ سلام ها
ویو می یونگ
گفتم سلام کوک پاشد و اروم اومد سمتمو بعد پشت سرشو نگاه کرد چند تا مرد نشسته بودن با علامت بهشون گفت روتونو برگردونین و بعد اومد نزدیک تر و من و ها رو تو اغوش گرفت دلم برای اون بغل ارامش بخشش تنگ شده بود.
بعد سر میز۷ نشستیم من ازش پرسیدم: چرا تو از یک سال پیش بهم پیام ندادی؟
و چرا ۱۰ سال پیش غیب شدی؟
جواب داد: من اونموقع توست یک مافیا دزدیده شدم اون ما فیا به من شلیک و همه کار هارو یاد داد وقتی ۱۸ سالم شد کشتمش...
حرفش قطع شد چون اب ی که داشتم میخوردم پرید تو گلوم اومد جلو و شد پشت کمرم
ومن گفتم دستشویی کجاست بهم گفت وقتی داشتم می اومدم۲ تا دختر محو کوک شده بودن رفتم بالا سرشون وایسادم یکی از اونا گفت: واییییییی چقدر جذابه عرررررررر
ولی اون دختره که بغلش کرد خیلی خوشگل نبود
بعدمنم از روی حرص گفتم رو نامزدم کراش زدی ولی یه چیزی بگم اون جز من دختر دیگه ای به چشمش نمیاد
و بعد...
ویو کوک
دیدم می یونگ اومد سمتم پاشدم دستش رو گذاشت دور گردنم و محکم بغلم کرد
من خشکم زده بود که تو گوشم گفت: کوک اون دخترا بهت چشم دارن
و من تو ذهنم گفتم همه به من چشم دارنو خنده ریزی کردم
و بعد گفت منو بغل کن و فکر کن من نامزدتم میخوام بهشون نشون بدم که...
نزاشتم صحبت کنه و محکم بغلش کردم
بعد نشستیم و گفت: چرا نمیری پیش مادر و پدرت
گفتم: فکر می کنم که از اینکه پسرشون یه مافیاست خجالت می کشن فقط بهشون بگو من زنده هستم
برش زمانی ب فردا:
ویو می یونگ:
پاشدم رفتم عمارت کوک دیدم که خیلی خیلی عمارتش قشنگه
رفتم تو از یکی از خدمتکارا پسیدم کوکی کجاست راهنماییم کرد به اتاقش در اتاق اون با ۲ اتاق کناریش با همه درا فرق داشت در زدم و رفتم تو دستشو گرفتم و اصلا حواسم نبود که دکمه های لباسش بازه داشتیم می رفتیم پایین که کوک گفت: وایسا...
۲.۳k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.